⛔🚫پارت 29⛔🚫

259 23 8
                                    


مثل یک آتیش بزرگ که داره شعله ور میشه، اما کافیه یه قطره آب بهش برسه، تا آروم بگیره!

واننینگ با صدا از لبای موران دست کشید و آروم دستشو به موهاش رسوند و همون جور که موهاشو نوازش میکرد گفت : آلفای من...!

موران چشمای خمارش رو بسته بود و حس میکرد قلبی که تا الان مرده و حس سرد و تاریکی اون رو در بر گرفته، با همین یک جمله کوتاه دوباره زنده شده!
موران آروم لبخند زد و از ته دل گفت: جانم امگای من...؟

واننینگ از این حرف ته دلش قنج رفت. لبخند ریزی زد و با اغواگری گفت: لاو میخوام امشب بهت حسابی حال بدم! ولی باید باهام همکاری کنی...

موران چشماشو با شیطنت باز کرد و پوزخند زد: اوه.. یعنی قراره امشب حسابی شیطونی کنی و منو تا مرز جنون ببری؟

واننینگ خندید و آروم، روی سینه ی موران زد و از روش بلند شد.

موران خندید و گفت: حالا داری کجا میری؟؟ بودیم خدمتتون جناب!
جناب رو با لحن خود واننینگ بیان کرد... خوبه همون روز گفته بود که، تیکه کلام من رو دیگه استفاده نکن!

واننینگ با طنّازی سرشو برگردوند و گفت: خدمت از ماست جناب....!
و چشمکی زدو به سمت کمد لباساش رفت.
میخواست امشب موران رو دیوونه کنه. جوری که حتی اسم خودشم یادش نیاد....

پسر بزرگتر از ته دل قهقهه‌ای زد و گفت: نه مثل اینکه خواب های خوبی برام دیدی!  راستشو بگو میخوای چی کار کنی؟؟

واننینگ با عشوه برگشت و همون جور که طناب قرمز رنگ و کراوات مشکی تو دستش بود، رو شکم موران نشست و تو فاصله ی کمی از لباش همون جور که خیره به چشماش بود گفت: کارای خـــــوب....

موران از لحن و وسیله های توی دست واننینگ کُپ کرد! نمیدونست اون واننینگی که میشناخت، در حال حاضر کجا رفته...؟

واننینگ از فرصت استفاده کرد و همونطور که موران توی شوک بود، سریع دستاشو با طنابای قرمز بست و چشماش رو هم با کراوات پوشوند...

موران خواست کراوات رو برداره که واننینگ زد رو دستش و با تهدید گفت: هی هی هی! دست به این نمیزنی. اوکی....؟ امشب خودتو بسپر دست امگات، بزار بهت برسم.
موران که حالا چشماش بسته بود و جایی رو نمیتونست ببینه گفت: بیبی! معمولا آلفا ها از این حرکتا میزنن، نه امگاها! یو نو؟

واننینگ با سرخوشی و خبیثانه خندید و یه نیشگون ریز از پهلوی موران گرفت که باعث شد آخ آلفای بیچاره دربیاد: آره... ولی من هر امگایی نیستم! اینو یادت بمونه بیبی.

موران میخواست مخالفت کنه و جلوی این کار واننینگ رو بگیره. چون دوست داشت با جونو دل عشقش رو تماشا کنه!
اما ترجیح داد چیزی نگه و بزاره امگاش هر کاری دوست داره انجام بده...
متفاوت بودن اونقدرا هم بد نبود. بالاخره این کار جذابیت های خودش رو داشت!

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now