پارت 11

152 26 1
                                    

واننینگ سرشو کمی تکون داد و خودش رو کمی کنار کشید تا هیبت موران، در مقابل میز جا بشه.
خوبی این مسابقه این بود که عادلانه برگزار میشد! همونطور که داور یانگ گفته بود یک بتا و یک آلفا در تیم بودند تا همدیگر رو کامل کنن و هر کسی هر مهارتی که داره، توی قسمتی از مسابقه شکوفا بشه!
توی آزمون ورودی، واننینگ مایه گذاشت و تونست هردوشون رو در مقام اول جا بده، حالا اینجا موران باید خودی نشون میداد.
با صدای سوت داور و آغاز شدن تایمر مسابقه همه تمرکزشون رو روی کارشون گذاشتن!
موران با زبر دستی بعد از چند دقیقه اولین اسلحه رو جا انداخت و به سراغ بعدی رفت. واننینگ که دید نمیتونه تحمل کنه تا این پسر خودشیفته تموم امتیازارو به نفع خودش تموم کنه جلو اومد و به آرومی گفت: بزار منم یه امتحانی بکنم، شاید دستت از من فرز تر باشه ولی منم قطعا میتونم بهت کمک کنم.
موران نگاهی به چهره مبارز واننینگ انداخت و خندش گرفت. این امگا کوچولو نمیخواست جلوش کم بیاره...
پس سرشو تکون داد و بعد نگاهی روی
میز انداخت. یکی از اسلحه هارو که به نظر سبک و کوچیک تر از بقیه بود به دست گرفت و اون رو به واننینگ داد: بیا اینو امتحان کن.
واننینگ اسلحه رو به دست گرفت و طبق حافظه تصویریش بعد از دیدن کارای موران و بقیه که چجوری قطعات رو روی هم سوار میکردن، شروع کرد به سر و هم کردن اسلحه.... ۳ دقیقه گذشته بود و واننینگ با تمام تمرکز
سعی داشت قطعاتو سر جای اصلیه خودشون بذاره ولی چرا هرچی اون فنر لعنتیو فشار میداد سر جاش نمیرفت؟
در همین بین که واننینگ با اسلحه در جدال بود موران اسلحه دوم هم تموم کرده بود و داشت میرفت سراغ اسلحه سوم که چشمش به واننینگ افتاد.
بادیدن واننینگ که داشت با تمام قوا، فنرو فشار میداد زد زیر خنده!
این امگای خنگ داشت ترتیب قطعاتو اشتباه انجام میداد و انقدر مصمم بود که انگار، کار خودش درسته و این سازنده اسلحس که جای اونارو اشتباهی قرار داده!!!
واننینگ با دیدن موران که داشت بهش میخندید عصبی شد. پاشو بالا آورد و یه پشت پا، به پای اون آلفای احمق زد که باعث شد زانوی موران یکم خم بشه و خندش بند بیاد.
موران که پاش توسط این امگای وحشی داغون شده بود، شروع کرد به غر غر کردن: بودا جوابتو بده که پامو ناکار کردی، دلمم نمیاد نفرینت کنم. اون پاهای بلند و کشیده حیفه بشکنن... اون
پاهارو فقط بایــ...
که با نگاه مرگ بار واننینگ ساکت شد. هر چقدر اذیتش کرده بود دیگه کافی بود، اگه ادامه میداد قطعا واننینگ با یکی از اسلحه های روی میز، خلاصش میکرد!
پس با چشم غره برگشت سر کارش و با دقت مشغول سرو هم کردن اسلحه سوم شد...
حدود ۶ دقیقه بعد واننینگ بالاخره کار اسلحرو تموم کرد و تایمر چند ثانیه بعدش اتمام زمانو اعلام کرد.
واننینگ با ذوق به اثر هنریش خیره شد...
توی ذهنش داشت خودشو تحسین میکرد که موران چهارمین اسلحه ای که کامل کرده بود رو جلوی چشماش تکون داد و گفت: ببخشید وسط لذت بردنت مزاحم میشم ولی داورا دارن میان کارمونو چک کنن. میشه دو دقیقه بزاریش روی میز؟ جوری با افتخار زل زدی بهش انگار تو بجای من چهار تا اسلحه سر و هم کردی....
واننینگ سرشو بالا آورد و با نگاهی بی تفاوت گفت: مو وییو حس نمیکنی در جایگاهی نیستی که منو مسخره کنی؟ آزمون ورودیو یادت رفته که فقط در حال وجب زدن من بودی بجای اینکه برای جواب سوالا کمکم کنی؟
اما موران نه تنها از رو نرفت بلکه خودشو جلو کشید و دم گوش واننینگ با یه لحن اغواکننده گفت: اگه جلوت یه آدم جذاب نشسته بود، حاضر بودی برگرو نگاه کنی یا اونو؟
واننینگ گرم شدن لاله گوششو حس کرد...
موران زیادی بهش نزدیک شده بود و بوی فرومون هاش نفس کشیدن رو براش سخت میکرد!
واننینگ داشت هر لحظه بیشتر مسخ میشد ولی صدای داور یانگ، واننینگ رو به خودش آورد و باعث شد از موران فاصله بگیره و یه نفس عمیق بکشه...
این آلفای دیوونه واقعا خطرناک بود! اگه اون وضعیت ادامه پیدا میکرد معلوم نبود چقدر میتونست دووم بیاره؟!
ایندفعه شانس آورده بود، باید بیشتر حواسشو جمع میکرد.
در همین بین موران و واننینگ دوتا اسلحه ای که دستشون بود رو روی میز گذاشتن... داور یانگ به همراه بقیه داورها به میز اونها نزدیک شدن.
همینطور که یک نفر تند تند چیزی رو تکرار میکرد، یک نفر دیگه اون رو توی برگه پیش روش یادداشت میکرد:
اسلحه کلت کمری M1991
اسلحه browning hi power
اسلحهCZ 75
اسلحه Glock17
و درنهایت یه اسلحه 0 mod Mk22
تنها گروهی که تونست ۵ اسلحه رو کامل کنه گروه موران و واننینگ بود.
اونها بخاطر این برد، به گروه 0094 معروف شد!
داورا با چشمایی که توش تحسین موج میزد به اون دوتا نگاه میکردن و موران هم سر مست از این برد یک تای ابروشو بالا انداخت.
داور یانگ گفت: با اینکه برنده این مرحله معلومه، ولی باز ترجیح میدم به میزهای دیگه ام سر بزنم تا مهارت و کیفیت کار دیگر داوطلبان رو هم
ببینم.
و با گفتن این حرف به طرف میز بغلی موران که شی می و همگروهیش آقای جانگ بودن رفتن...
اونا هم کارشون بی نقص بود!واننینگ نگاهی به تعداد اسلحه های روی میز، شی می انداخت و نا محسوس نفس راحتی کشید. صد در صد اگه اون اقدام نمیکرد و بخاطر کم کردن روی موران اسلحه رو جا نمیزد، حالا معلوم نبود کدومشون مقام اول رو کسب میکرد...؟
موران که انگار فکر اون رو خونده باشه گفت: کارت عالی بود، با اینکه یکم لفتش دادی و ناشی بازی درآوردی، ولی برای اولین بار خوب جا زدیش!
واننینگ بخاطر بردشون خوشحال بود، پس سعی کرد اون قسمتایی که بهش تیکه انداختو نادیده بگیره. با اشاره به میز بحث رو ادامه داد: تو اینقدر فرز و سریع بودی که من حرکت دستاتو نمیتونستم تشخیص بدم. معلومه خیلی خبره ای توی اینکار!! انگار که چند ساله تخصص داری و پلیس با تجربه ای هستی!
موران که تا اون موقع چشماش میخندید با این حرف واننینگ، به خودش رنگ دیگه ای گرفت!
واننینگ متوجه تغییر حالت اون شد ولی نمیتونست بفهمه چه اشتباهی رخ داده...؟
حالا بین ابروهای موران گره کوری افتاده بود و دیگه از اون حس و حال خوب قبل خبری نبود...
بدون اینکه توجهی به داورا و نتایج نهایی مرحله بکنه با سردی روشو برگردوند و به اتاقش رفت.
از اونجایی که بخش اول این مرحله تموم شده بود پس مشکلی نداشت اگه به اتاقشون برمیگشتن؛ اما چون برنده این مرحله موران و واننینگ بودن
خیلی بد میشد اگر اونجا حضور پیدا نمیکردن!
پس وقتی موران رفت، واننینگ دندون روی جیگر گذاشت و با لبخندی مصنوعی، اونجا ایستاد تا مراحل فرمالیته مسابقه انجام بشه.
به لطف موران دوباره مقام اول نصیب اونا شد و به ترتیب مثل قبل، گروه شی می و آقای جانگ رتبه دوم رو گرفت!
واننینگ بعد از تعارفات معمول و تبریک هایی که بهش میگفتند، به سمت اتاقش راه افتاد.
با باز شدن درِ اتاق، قیافه شنگول و شوخ شومنگ و ژویی نمایان شد...!
واننینگ مبهوت همونجا ایستاده بود و تکون نمیخورد.
بعد از چند ثانیه شومنگ خودش رو تو بغلش پرت کرد و اون رو محکم به خودش فشرد: واییییی گه گه خفنم، دلم برات تنگ شده بود... بگو ببینم
من نبودم کسیو تور زدی یا فقط مثل افسرده ها رفتی یه گوشه از بقیه فاصله گرفتی؟
دست واننینگ که داشت دور بدن شومنگ حلقه میشد از حرکت ایستاد! به جاش به سمت پشت یقه شومنگ رفت و اونو کشید عقب...
شومنگ که توسط یقه لباسش داشت خفه میشد با تقالا گفت: آخ گه گه! زورت زیاد شده ها... بابا من فقط خیر و صلاحتو میخوام... چرا مثل یه گربه ی وحشی چنگول میکشی؟!
واننینگ که با لبخند رضایت داشت غرغرای شومنگو گوش میداد گفت: اگه انقدر به مِیت و جفت اهمیت میدی...گفت: اگه انقدر به مِیت و جفت اهمیت میدی، بجای اینکه برای یه گربه وحشی نسخه بپیچی، اون دم طاووسیتو باز کن بزار یکی گول قشنگیتو بخوره بیاد سمتت...
_گه گه من هنوز ۱۸ سالمه. هنوز راه دارممم. بعدشم طرف یه روز با من بمونه خودش میذاره میره. آخ آخ نکش!! ژووویی نجاتم بدههههه...
ژویی با خنده جلو اومد و پشت یقه شومنگو از دست واننینگ آزاد کرد و به شوخی گفت: رفیق نگران شومنگ نباش! اگه کسی نگرفتش من خودمو فدا میکنم.
شومنگ با شنیدن حرف ژویی گونه هاش قرمز شد و با عصبانیت حمله ور شد سمتش: خودتو فدا میکنی؟ هه من به امثال تو اصلا پا نمیدمممم!!واننینگ با دیدن بحث اون دوتا به خنده افتاد و سعی کرد شومنگو از ژویی جدا کنه: باشه باشه بسه، آروم بگیرین... مثال اومده بودین منو ببینین این چه جنگیه راه انداختین؟
شومنگ بعد دیدن ژویی که زیر دستش به غلط کردن افتاده رضایت داد و اونو ول کرد: باشه بزرگواری میکنم و ایندفعه ندید میگیرم.
واننینگ که دید بالاخره آروم شدن، اونهارو به نشستن دعوت کرد و همینطور که سمت آشپزخونه سوئیت جمع و جورش میرفت گفت: یه سوال؟
شما چجوری تونستید وارد اینجا بشید؟ چون اینجا سیستم مجهز به تشخیص هویت داره و افرادی که اطلاعاتشون توی سیستم نباشه اخطار میگیرن و اجازه ورود ندارن!
شومنگ با چشم های شیطون و بازیگوشش به ژویی اشاره کرد: بالاخره منم راه های خودمو دارم دیگه....یه نفر که سمت چپم نشسته از اون پارتی کلفتای روزگاره.
واننینگ لبخندی زد و آب جوش رو توی لیوان ریخت: پس یعنی میگی بخاطر داداش ژویی تونستید وارد اینجا شید؟
ژویی که داشت بازوی داغون شدش توسط شومنگ رو ماساژ میداد گفت: اوهوم، هیچکس حق نداره وارد اتاق بازیکنان مسابقه بشه ولی داداشم چون خودش توی این مسابقه بوده و حتی دوره قبلی به عنوان داور کمکی اومده بوده، اجازه دادن که به دیدنت بیایم.
واننینگ یکی ابروهاشو بالا انداخت و گفت: تا اونجایی که من میدونم و یادمه یه نفر با مشخصات داداشت، توی ساختمون ۲ طبقه خیابون سوم، بهم گفتش که من اهل پارتی بازیو چه میدونم این حرفا نیستم...
ژویی این حرف رو که شنید خنده بلندی کرد: ببین چجوری داداشم ازت خوشش اومده و قاپشو دزدیدی که پا گذاشته رو قاعده و قانونش و پارتی بازی کرده که ببینیمت!
جدی فکر کنم داداشم از معاشرت با تو خوشش میاد.
واننینگ هم بالاخره به جمع اون ها پیوست و گفت: باعث افتخاره منه که داداشت از گفتگو با من لذت میبره. خب چه خبرا؟ همه چی خوبه؟
شومنگ خودشو جلوتر کشید و همونطور که یه تارت شکلاتی میجوید با لپ های پر شده گفت: همممم راستش گه گه نازنینم! دی دی جذابه نابغت ترم سومشو با موفقیت تموم کرد و از هفته آینده قراره بعنوان کارآموز توی پاسگاه ۱۶۵ ژانگ کار کنه.
واننینگ با شنیدن این حرف خوشحال شد و دست شومنگ رو فشار داد: واقعا میگی؟ وای این خیلی خوبه، بهت تبریک میگم. موفق باشی.
_ممنون گه گه، امیدوارم توام سربلند از این مسابقه بیرون بیای. اینجوری که تو داری میتازونی صد در صد خودت قهرمان میشی. تماشات کردم ازداخل مانیتور کمپ! خیلی خفن بودی وقتی داشتی اون اسلحه رو جا مینداختی.
ژویی هم در تایید حرفش به سخن اومد:آرهههههه، و مخصوصا اون موقع که با پشت پا زدی تو پای اون آلفای دراز بیقواره!
با گفتن این حرف چایی توی گلوی واننینگ پرید و به سرفه افتاد.
یعنی اونا تک تک حرکات موران و واننینگ رو دیده بودن؟!
گونه و گوش های واننینگ از خجالت رنگ گرفت و سعی کرد بحث رو عوض کنه ولی شومنگ پیگیر تر از این حرفا بود...
واسه همین گفت: راستی گه گه این آلفا خوشتیپه کیه؟ چقد جذابه...اون بازوهای قدرتمندش خیلی تو چشمه.
ژویی بازوی شومنگ رو گرفت و با قیافه ای متفکر نگاهی بهش انداخت: هومم دقیقا برعکس تو که بازوت مثل خودکار، بی جون و مردنیه.
چشمای شومنگ از این حرف گرد شد و با تعجب به ژویی نگاه کرد:چی گفتییییی؟ هوس مردن کردی؟؟
ژویی با شیطنت یک تای ابروشو بالا داد و دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد: وحشی میشی جذاب تر میشی... اذیت کردنت خیلی ملسه میچسبه.
شومنگ از خجالت رنگش مثل گوجه شده بود:چی....چی میگی تو؟؟ این حرفا یعنی چی؟
و بعد برای اینکه حواس خودشو پرت کنه کلی تارت شکلاتی توی دهنش گذاشت و اون قدر جوید تا حرصش خوابید و آروم شد.
اما ژویی با لبخندی محو غرق تماشای شومنگ شده بود و حرکاتش رو زیر نظر داشت!
واننینگ با دیدن جو اتاق، سرفه ای کرد تا اونارو به خودش بیاره و موفق هم بود: ژویی از برادرت چخبر؟ حال و احوال خودت چطوره؟
و با چشمای مشکی درشتش که خنده توی اونا موج میزد به شومنگی که درحال خوردن بود اشاره کرد.
ژویی لبشو گزید و دستشو توی موهاش فرو کرد و خودشو به اون راه زد. اما در پاسخ به سوال اول واننینگ جواب داد: داگه هم خوبه راستش این اواخر کمتر کار میکنه و بیشتر اوقاتشو توی خونه میگذرونه، داره پدر میشه... گویه ۳ ماهه بارداره.
واننینگ لبخند درخشان و خوشحالی روی لباش نقش بست: اینکه خیلی خوبه! از طرف من بهش تبریک بگو...خیلی خوشحال شدم از این خبر.
ژویی هم در جواب گفت: ممنون از تبریکت. حتما به گوشش میرسونم!

گمشده در دستان توTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang