پارت 33

143 13 2
                                    

روز جشن که فرا رسید همه در تکاپو بودن و برای اولین بار بدون اینکه دغدغه مسابقه و رقابت کردن داشته باشن، در کنار هم خوشحال و خنده کنان حرف میزدن و از آهنگی که نواخته میشد لذت میبردن.
در اون بین، موران چشماش روی ساعت خیره مونده بود و انتظار اومدن امگاش رو میکشید.
ساعت از هشت هم گذشته بود، ولی موران حتی نمیتونست ردی از واننینگ پیدا کنه!
دوبار تا جلوی در اتاقش رفته بود، اما بدون اینکه جوابی از جانب واننینگ بگیره به جشن برگشت و تمام مدت سپری شده رو با نگرانی گذروند...

نگرانی از اینکه واننینگ کجاست؟ چرا ناگهانی اینطور غیبش زده؟ اینکه اصلا حالش خوبه و اتفاقی نیفتاده باشه؟!

گرگ درون موران صبرش کم کم رو به اتمام بود و عصبانیت و بی‌قراری مثل یه زهر کشنده داشت وجودش رو در بر میگرفت...
موران جام شرابش رو، توی سینی خدمتکاری که از کنارش رد شد گذاشت و رفت یه جای آروم‌ تر تا برای صدمین بار به واننینگ زنگ بزنه! اما باز با همون جمله‌ی "دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد!" مواجه شد.

همون موقع لانگ گو و لو میان کنار موران که آشفته شده بود قرار گرفتن.
لانگ گو با ناراحتی پرسید: هنوزم جواب نمیده؟

موران سرشو بالا آورد و بی‌حوصله گفت: نه! نکنه بلایی سرش اومده؟
لو میان سری به نشونه نفی تکون داد و در جواب گفت: اگر واننینگ بلایی سرش میومد، حتما گرگ درونت خبردار میشد! چون بخاطر کششی که بینتون هست، کوچیک ترین چیز رو حس میکنید. اما گرگت تقریبا آرومه.

موران اخماشو توی هم گره زد و عرق پیشونیش رو پاک کرد: در حال حاضر گرگم روانیم کرده چون عصبیه. از نافرمانی و سرپیچی امگاش داره غرش میکنه و میخواد اینو هم به من بفهمونه تا کنترلم رو به دست بگیره و من نمیخوام این اتفاق بیفته...!

لانگ گو خواست چیزی بگه که شی می خودش رو به جمعشون رسوند و با لبخندی بزرگ کنار موران ایستاد.

توی این شرایط فقط همین یکی رو کم داشت تا شبش کامل بشه!
شی می که دید کسی چیزی نمیگه و همه روزه سکوت گرفتن، لبخندش رو بزرگتر کرد و گفت: اوه! احساس میکنم جو بینمون خیلی معذب و سنگینه. چطوره به سلامتی بردتون توی مرحله قبلی و اعتراف آشکار موران به واننینگ بنوشیم؟ عه راستی واننینگ کو؟ چرا توی شب به این مهمی نیست؟

بعد سرک کشید و جمعیت رو کنکاش کرد تا واننینگ رو پیدا کنه!
موران که دیگه کاسه صبرش داشت لبریز میشد، همون موقع به حرف اومد و خیلی خشک و بی‌حوصله گفت: شی می اگر کاری به جز مسخره بازی نداری، خوشحال میشم جمعمون رو ترک کنی.

شی می که سنگ رو یخ شده بود و از درون داشت خودخوری میکرد، به زور لبخندش رو کش داد و من‌من کنان در جواب گفت: چ...چرا این همه گارد گرفتی آ_ران؟

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now