با شروع راند سوم واننینگ نفس عمیقی کشید و حالت دفاعی به خودش گرفت.
درست لحظهای که داور میخواست سوت آغاز مسابقه رو بزنه، داور یانگ شتابزده وسط رینگ پرید و با یک اخم غلیظ و چهرهای که به شدت گرفته و ناراحت بود گفت:
«چند لحظه دست نگه دار! مشکلی پیش اومده...»نگاهی پر از توبیخ و سردرگم به واننینگ انداخت بعد با لحنی سرد که موجی از گیجی و حیرت داخلش دیده میشد حرفش رو ادامه داد:
«همین الان بیا بیرون چوواننینگ!»و خودش زودتر به طرف اتاق هیئتمدیره که صدای اعتراض شخصی از داخلش بلند شده بود، حرکت کرد.
واننینگ با صدای پر از اخطار داور یانگ لرزه به تنش افتاد و نگاهش گیج و متعجب بین رینگ مسابقه و اتاق هیئتمدیره رد و بدل شد. اما بدون اینکه نتیجهای از رفتار اون مرد بگیره، دستکشهاش، کلاه و محافظ دندونش رو درآورد تا به دنبال داور یانگ وارد اتاق بشه.در همین حین به علت وقفهای که وسط مسابقه افتاد، گزارشگرها از تماشاچیها عذرخواهی کرده و اعلام کردن که به زودی دلیل متوقف شدن مسابقه رو بیان میکنن.
بعد از بسته شدن در و ورود واننینگ به اتاق، داور یانگ با صدایی که به سختی کنترلش میکرد تا فریاد نزنه زودتر از نایبرئیس به حرف اومد:
«چوواننینگ بهتره گزارشی که از تو به دست ما رسیده حقیقت نداشته باشه وگرنه چیز خوبی در انتظارت نیست!»امگای جوان یک تای ابروش بالا پرید و محتاطانه پرسید:
«من متوجه نمیشم اینجا چه خبره... مگه چیکار کردم؟»فضای اتاق اونقدر سنگین و خفقانآور بود که واننینگ حس میکرد روی قفسهی سینهش وزنهی فولادین گذاشتن و راه گلوش هم با دو پنجهی زمخت و بزرگ سد شده که نمیتونه راحت نفس بکشه...
دو فردی که داخل اتاق با چشمهایی تیره و ترسناک بهش زل زده بودن و روی چهرشون ردی از رحم و لطف دیده نمیشد، ترس و اضطرابش رو دوچندان میکردن.
براش سوال بود که چه اتفاقی افتاده که حتی باعث شده مردی مثل داور یانگ با اون خوشاخلاقی و شوخطبعی اینطور گارد بگیره و از عصبانیت مثل اسفند رو آتیش باشه؟!
با حرفی که از دهن پسر جوون دراومد آقای شین، نایبرئیس برگزاری مسابقات کمپ محکم روی میز مقابلش کوبید و با اقتدار و جدیت فریاد زد:
«تو ممنوعهترین کار ممکن رو انجام دادی چوواننینگ! جا زدن خودت به جای یک بتا درصورتی که فقط یک امگای حقیر و پست بیشتر نیستی.»
با این حرف رنگ از رخ واننینگ پرید و زیر زانوهاش خالی شد!
چطور متوجه این موضوع شده بودن وقتی حتی یک سرنخ هم باقی نذاشته بود؟
چطور دقیقا تو همین موقعیت که یک قدم تا پیروزی فاصله داشت دستش رو شده بود؟
چطور انقدر بدشانس بود که به فاصله یک روز کل دنیاش زیر و رو بشه و از عرش به فرش برسه؟!
واننینگ درحالیکه نفسش به زور بالا میومد و سعی داشت با وجود حال خرابش سرپا بمونه، لبخند بیجونی زد و با ته مونده انرژیش جواب داد:
«از کجا انقدر مطمئنید که این کارو کردم؟ شما دارید بدون دلیل و مدرک صحبت میکنــ...»
YOU ARE READING
گمشده در دستان تو
Fantasyژانر: بی ال، اسمات، امگاورس، اکشن کاپل: رانوان، ییشو (فیکی نوشته شده از رمان هاسکی و گربه سفیدش شیزون) خلاصه: چو واننینگ پسری از خانوادهای مرفه و سرشناس بود اما چه حیف که ننگ بزرگی برای پدرش حساب میشد. اونم فقط به جرم امگا بودن! پس تنها راهی که ب...