پارت 35

97 18 2
                                    

هنوز هم دست های آلفای عصبانی روی شونه هاش قرار داشتن و فشارش بیشتر و بیشتر میشد و هر لحظه ای که میگذشت، چهره واننینگ بخاطر دردی که منبعش فشرده شدن شونه هاش بود، جمع تر میشد.

تا اینکه به حرف آخر موران رسید و دیگه نتونست سکوت رو تحمل کنه. با شدت خودش رو از حصار دست های قوی و پر قدرت پسر بزرگ تر بیرون کشید و متقابلا صداش رو بلند کرد: فکر نکن چون مارکم کردی میتونی بهم دستور بدی! امگاتم، بردت که نیستم برای کوچیک ترین چیز بهت جواب پس بدم.
هرجا که بودم به خودم مربوطه... اگر نگران بودی بجای عربده کشیدن، آروم و با حوصله ازم دلیل غیبتمو میپرسیدی! اینکه چیشده چند ساعته نیستم... اصلا مرده‌م یا زنده. ولی تهش چیشد؟

واننینگ پوزخندی زد و جلوتر رفت: به هوای نگرانی به خودت اجازه دادی سرم داد بکشی! سر منی که جونم برات در میره! به خودت اجازه دادی منو با جنسیت ثانویم خطاب کنی و لفظ احمق رو کنارش بیاری... دقیقا چیزی که ازش تنفر دارم. و کسی جز تو از این موضوع به خوبی آگاه نیست! بخاطر این مارک کوفتی که رو گردنمه به خودت اجازه دادی منو برده‌ات تلقی کنی نه کسی که جفتته و شریک زندگیت...

موران تو حالی نبود که حرف های واننینگ رو بفهمه. حرفای واننینگ کاملا منطقی و درست بودن، ولی موران خودش نبود و همین کار رو خراب میکرد.
اون الان تحت تأثیر گرگ و آلفا ویسش، همراه با مستی ای که بخاطر نوشیدن بیش از حد الکل بود، قرار داشت!

اگر فقط اون نیمه‌ی منطقی عقلش رو به دست مستی نمیسپرد، شاید میتونست در برابر آلفاش مقاومت کنه تا از عواقب بعدش در امان باشه.

موران قدم‌قدم جلو رفت و با هر قدم، سایه پر رنگ و با ابهتش روی واننینگ لرزون و رنگ پریده بیشتر چیره میشد...
اون تازه از بیمارستان مرخص شده بود و باید استراحت میکرد، اما بجاش داشت با اتفاقی گلاویز میشد که فکرش رو نمیکرد انقدر بزرگ باشه.

در آخر دیوار سرد مانع پیشروی واننینگ شد و اون رو بین خودش و موران یاغی گیر انداخت.
آلفای جوون دستش رو کنار سر پسر کوچیک تر گذاشت و نیشخندی زد: تو جرات کردی سر آلفات داد بکشی و توبیخش کنی؟ فکر نمیکنی پاتو از گیلیمت دراز تر کردی آقای چو؟

واننینگ وجودش پر از حرص و بی‌قراری بود.
دلش میخواست یه مشت محکم پای چشم معشوقش بذاره و اون رو به خودش بیاره. بخاطر بی عقلی موران داشت حرص میخورد.
بخاطر اینکه انقدر سست عنصر و ناتوانه که اجازه میده گرگش اینطور راحت بهش غلبه کنه.

قبلا موران بهش گفته بود که گرگش چقدر خودخواه، مغرور، عصیانگر، بی‌رحم، بی‌منطق، سلطه‌جو و قدرتمنده.
اما تا الان به چشم ندیده بود و حالا فهمید که چقدر حق با موران بوده!

اون پسر گفته بود که وقتی گرگش غرش کنه و عصبانی بشه با اینکه در برابرش مقاومت میکنه تا کار غیر منطقی انجام نده، اما نمیتونه از پسش بر بیاد و از یه جایی به بعد بدنش تحت کنترل گرگش قرار میگیره.

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now