پارت 59/آخر

90 15 22
                                    

گمشده:
(هفت سال بعد)

با گریه‌ی بلند پسرک و صدای جیغی که از طبقه‌ی پایین خونه شنیده شد، واننینگ با عجله موران رو از روی خودش کنار زد و دکمه‌های لباسش رو بست:
«باز چه آتیشی سوزوندن؟»

موران درحالی‌که نق می‌زد و از دست اون دوتا پدرسوخته خونش به جوش اومده بود، دمر روی تخت ولو شو و به امگاش که به طبقه پایین می‌رفت، چشم دوخت:
«من اگه می‌دونستم این جونورا بازار ما رو از رونق می‌ندازن، غلط می‌کردم هوس کلوچه داشتن به سرم بزنه!»

با رخوت از جاش بلند شد و رکابیش رو از رو زمین چنگ زد تا تنش کنه. وقتی به طبقه پایین رسید، دید که دوقلوهاش ساکت مثل سربازی که منتظر توبیخشونن، جلوی واننینگ که با چهره‌ای مواخذه‌گر و اخمالو بهشون خیره شده، صف بستن.

آلفای میان‌سال کنار واننینگ ایستاد و دست‌به‌سینه شد. یک تای ابروش رو بالا انداخت و به پسرش که قل کوچیک بود گفت:
«باز چی‌کار کردی؟ چرا کیانگ داره گریه می‌کنه؟»

جینگی با حرف پدرش سریع گارد گرفت و اخم‌هاش رو تا یقه‌ش توی هم ریخت. موران هروقت سرتقی و اخم کردن‌های جینگی رو می‌دید، یاد واننینگ می‌افتاد! اون اوایل هم تا می‌خواست به این امگای چموش نزدیک بشه، واننینگ مثل گربه‌های وحشی پنجول می‌کشید و گارد می‌گرفت. حالا پسرش هم نسخه کوچیک‌تری از همسرش بود!

قل کوچیک دست‌به‌کمر شد و با دندون‌های جلوییش که ریخته بود و باعث می‌شد نوک زبونی صحبت کنه، با زبون‌درازی گفت:
«من کاریش نکردم! اون بچه‌‌های بیتربیت باز کیانگ گه‌گه رو مسخره کردن! منم با چوب زدم تو سرشون تا دیگه داداش منو مسخره نکنن.»

واننینگ از این بحث همیشگی و کسل‌کننده آهی کشید و روی مبل نشست.
بچه‌های دوقلوش، هر جفتشون پسر بودن؛ ولی با جنسیت ثانویه‌ای متفاوت! قل بزرگ یعنی کیانگ، آلفا و قل کوچیک، جینگی، امگا بود. اما شخصیت‌هایی که داشتن اصلا با جنسیت ثانویه‌شون جور در نمی‌اومد!
زمانی که پسرهاش به دنیا اومدن، بلافاصله به‌خاطر نژاد خاصشون، مشخص شد که چه جنسیت ثانویه‌ای دارن. برای همین واننینگ پیشنهاد داد به‌خاطر آلفا و امگا بودنشون، قل بزرگ رو کیانگ به معنی «قدرت و انرژی» و قل کوچیک رو جینگی به معنی «آرام» بذارن. اما حالا بعد از هفت سال، کارهاشون برعکس اسمشون بود!
جینگی پسری شر و شیطون و همیشه‌ی خدا دنبال دعوا و کیانگ پسری سربه‌زیر که به‌زور صدا ازش درمی‌اومد...

موران وقتی دید امگاش از این مسئله‌ی همیشگی خسته شده و دیگه حوصله‌ی بحث نداره، جلو اومد و مقابل کیانگ زانو زد.
پسرک با اون چشم‌های درشت مشکیش که کپیِ بابا واننینگش بود، مظلوم بهش نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت.

موران دستی به سر پسرش کشید و رد خیس اشک رو از لپ‌های تپلی و سفید پسربچه پاک کرد. بوسه‌ای روی سر پسرش گذاشت و با مهربونی گفت:
«قهرمان بابا مگه ما با هم حرف نزده بودیم؟ تو یه آلفایی! مثل بابا مورانت و قوی مثل بابا واننینگت، پس چرا اجازه می‌دی بقیه مسخره‌ت کنن گل پسر بابا؟»

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now