پارت 20

143 40 15
                                    

بعد از جلسه معارفه گارسون غذارو آورد و اونا هم بدون هیچ حرف دیگه ای شروع به خوردن کردن...
آخر شب که شد اون ۴ نفر داخل پارکی شروع به قدم زدن کردن.
موران و واننینگ پشت سر ژویی و شومنگ بودن و داشتن حرف میزدن که واننینگ با دیدن صحنه ای چشماشو ریز کرد و کله کشید تا منظره جلوشو بهتر ببینه!
موران سرش رو به طرف واننینگ چرخوند و با دیدن واننینگ توی اون وضع گفت: چیشده؟
واننینگ انگشتشو روی بینیش گذاشت: هیس!
اشتباه نمیکرد! شومنگ بود که سرشو به بازوی ژویی تکیه داده بود و دست تو دست هم داشتن قدم میزدن!
واننینگ با لبخند موذی ای گفت: ای آب زیرکاها... حالا دیگه کارتون به جایی رسیده که از من قایم میکنید باهمید.
من بعدا سرتون تلافی میکنم. عمرا بتونید از دست من فرار کنید.

موران با خنده به شونش ضربه زد و اون رو به سمت واننینگ کج کرد: بیب نیاز نیست حسودی کنی. بیا توام سرتو بزار رو شونم..
و چشمکی به قیافه پوکر واننینگ زد.
واننینگ نوچی کرد: موران دوست داری ایندفعه کجاتو ناکار کنم؟
موران سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی که مثلا ترسیده گفت: بیب لازم نیست این همه خشن باشی. خب نخواه! من فقط پیشنهاد دادم.
واننینگ دست موران رو گرفت و توی جیب هودیش گذاشت: تو نمیخواد از این پیشنهادا بدی. خودم اگه بخوام هرکاری دلم خواست با اموالم میکنم.
و روی نوک پاش بلند شد و بوسه سریعی رو لپ موران گذاشت: مثل الان!
و موران رو تو بهت و تعجب ول کرد و به سمت شومنگو ژویی دوید.

اون شب موران لحظه های شاد و به یاد موندنی رو در کنار واننینگ و دوستاش سپری کرد.
میدونست که داره  برخالف جریان آب شنا میکنه و این چیزی نبود که در قرارداد امضا کرده بود! ولی خب از کی تا حالا دل عقلو منطق و حساب کتاب سرش شده که این بار دوم باشه!؟

موران به خوبی خبر داشت که عاشق واننینگ شدن یعنی خطر و تهدید برای اون اُمگای دوست داشتنی. اما نمیخواست و نمیتونست که از واننینگ جدا بشه...

همونطور که طاق باز دراز کشیده بود و چشم به سقف دوخته بود زمزمه کرد: من ازت محافظت میکنم اُمگای من!
و بعد چشم هاشو بست و با تصور چهره ملیح و درخشان واننینگ، در پشت پلکهاش به خواب فرو رفت.
•~•~•
با صدای سوت داور، داوطلب ها به خط شدن و سریع صف مرتبی رو تشکیل دادن!

مرحله دوم مسابقه درحال شروع شدن بودن و اونها خبر نداشتن که این بار باید چیکار کنن؟!

از اونجایی که چند روز مداوم درحال تمرین و آماده کردن بدنشون بودن، داوطلبا فکر میکردن که حتما این مرحله جسمیه و باید کلی از بدنشون کار بکشن...
اما وقتی اون هارو به داخل یک کارگاه بزرگ خارج از کمپ مسابقه، بردن که مجهز به دوربین و مانیتور های پیشرفته بود فهمیدن که اشتباه میکردن!!

موران سرشو نزدیک گوش واننینگ برد و آروم گفت: یه حسی بهم میگه قراره از این مغز دست نخوردم استفاده کنم و اصلا اینو دوست ندارم....

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now