بعد از جلسه معارفه گارسون غذارو آورد و اونا هم بدون هیچ حرف دیگه ای شروع به خوردن کردن...
آخر شب که شد اون ۴ نفر داخل پارکی شروع به قدم زدن کردن.
موران و واننینگ پشت سر ژویی و شومنگ بودن و داشتن حرف میزدن که واننینگ با دیدن صحنه ای چشماشو ریز کرد و کله کشید تا منظره جلوشو بهتر ببینه!
موران سرش رو به طرف واننینگ چرخوند و با دیدن واننینگ توی اون وضع گفت: چیشده؟
واننینگ انگشتشو روی بینیش گذاشت: هیس!
اشتباه نمیکرد! شومنگ بود که سرشو به بازوی ژویی تکیه داده بود و دست تو دست هم داشتن قدم میزدن!
واننینگ با لبخند موذی ای گفت: ای آب زیرکاها... حالا دیگه کارتون به جایی رسیده که از من قایم میکنید باهمید.
من بعدا سرتون تلافی میکنم. عمرا بتونید از دست من فرار کنید.موران با خنده به شونش ضربه زد و اون رو به سمت واننینگ کج کرد: بیب نیاز نیست حسودی کنی. بیا توام سرتو بزار رو شونم..
و چشمکی به قیافه پوکر واننینگ زد.
واننینگ نوچی کرد: موران دوست داری ایندفعه کجاتو ناکار کنم؟
موران سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی که مثلا ترسیده گفت: بیب لازم نیست این همه خشن باشی. خب نخواه! من فقط پیشنهاد دادم.
واننینگ دست موران رو گرفت و توی جیب هودیش گذاشت: تو نمیخواد از این پیشنهادا بدی. خودم اگه بخوام هرکاری دلم خواست با اموالم میکنم.
و روی نوک پاش بلند شد و بوسه سریعی رو لپ موران گذاشت: مثل الان!
و موران رو تو بهت و تعجب ول کرد و به سمت شومنگو ژویی دوید.اون شب موران لحظه های شاد و به یاد موندنی رو در کنار واننینگ و دوستاش سپری کرد.
میدونست که داره برخالف جریان آب شنا میکنه و این چیزی نبود که در قرارداد امضا کرده بود! ولی خب از کی تا حالا دل عقلو منطق و حساب کتاب سرش شده که این بار دوم باشه!؟موران به خوبی خبر داشت که عاشق واننینگ شدن یعنی خطر و تهدید برای اون اُمگای دوست داشتنی. اما نمیخواست و نمیتونست که از واننینگ جدا بشه...
همونطور که طاق باز دراز کشیده بود و چشم به سقف دوخته بود زمزمه کرد: من ازت محافظت میکنم اُمگای من!
و بعد چشم هاشو بست و با تصور چهره ملیح و درخشان واننینگ، در پشت پلکهاش به خواب فرو رفت.
•~•~•
با صدای سوت داور، داوطلب ها به خط شدن و سریع صف مرتبی رو تشکیل دادن!مرحله دوم مسابقه درحال شروع شدن بودن و اونها خبر نداشتن که این بار باید چیکار کنن؟!
از اونجایی که چند روز مداوم درحال تمرین و آماده کردن بدنشون بودن، داوطلبا فکر میکردن که حتما این مرحله جسمیه و باید کلی از بدنشون کار بکشن...
اما وقتی اون هارو به داخل یک کارگاه بزرگ خارج از کمپ مسابقه، بردن که مجهز به دوربین و مانیتور های پیشرفته بود فهمیدن که اشتباه میکردن!!موران سرشو نزدیک گوش واننینگ برد و آروم گفت: یه حسی بهم میگه قراره از این مغز دست نخوردم استفاده کنم و اصلا اینو دوست ندارم....
YOU ARE READING
گمشده در دستان تو
Fantasyژانر: بی ال، اسمات، امگاورس، اکشن کاپل: رانوان، ییشو (فیکی نوشته شده از رمان هاسکی و گربه سفیدش شیزون) خلاصه: چو واننینگ پسری از خانوادهای مرفه و سرشناس بود اما چه حیف که ننگ بزرگی برای پدرش حساب میشد. اونم فقط به جرم امگا بودن! پس تنها راهی که ب...