🔞🚫پارت 16🚫🔞

446 34 12
                                    

دارای اسمات💦🚫🔞

موران دستشو توی موهاش برد و اونارو از سر بیچارگی کشید! نمیتونست دیگه مقاومت کنه... اونم دربرابر کسی که تازه فهمیده بود با تک تک سلول های بدنش عاشقشه!
بوی یاس و سیب ترش واننینگ داشت دیوونش میکرد...
این بو زیادی براش دلچسب و خواستنی بود! و موران برای اولین بار دوست داشت با تمام وجود سرشو توی گردن واننینگ فرو ببره و از ته وجود فروموناشو نفس بکشه!
لمسش کنه، ببوستش و کاری کنه اون پسر زیرش به گریه بیفته...
موران کلافه هوفـــــی کشید و سرشو تکون داد تا از شر افکار خیسش خلاص شه.
به سمت واننینگ رفت تا حداقل بتونه قرصاشو پیدا کنه. صد در صد واننینگ با خودش کاهنده داشت مگه نه؟؟؟
دستشو وارد جیب جلویی واننینگ کرد و در همون حالت سعی داشت باهاش حرف بزنه تا حواس واننینگ رو پرت کنه: واننینگ صدامو میشنوی؟ قرصات کجاست؟؟؟ این قرصای واموندتو کجا گذاشتی لنتی؟؟؟
واننینگ صدای مورانو میشنید اما مغزش باهاش همکاری نمیکرد و نمیتونست پردازش کنه که چه اتفاقی داره میفته! پس درنتیجه سوال موران بی جواب موند.
درحال حاضر تو مغز واننینگ یک چیز میچرخید....
یه چیز داغ و کلفت که پرش کنه! چون خارش حفرش داشت دیوونش میکرد و اندام های بدنش داشتن ازهم کش میومدن و بهم میپیچدن تا به اون چیزی که میخوان برسن.
همون موقع یکدفه واننینگ لبهاشو از هم جدا کرد و صدای نامفهومی بیرون داد: ااااااااااااههههه!!
با ناله بلند واننینگ، موران یهو خشکش زد و فهمید تو این فاصله که داشته دنبال قرصا توی جیب جلویی واننینگ میگشته دستش اتفاقی با دیک واننینگ برخورد کرده!
فـــــاک! فقط همینو کم داشت این وسط...
صدای ناله ها و نفس نفس زدنای واننینگ جذاب تر از اون چیزی بود که فکرشو میکرد!
ناله های واننینگ داشت مستقیما روی اعصاب دیکش تاثیر میذاشت و باعث میشد تا همون یکم خود داری رو هم از دست بده.
موران آروم دستشو از جیب شلوار واننینگ درآورد که یهو اون امگای تحریک شده، دستشو چنگ زد و مستقیما روی دیک سفت شدش گذاشت و ناله ی بلندی کرد که باعث شد، فیوزای مغز موران بپره و خشکش بزنه.
واننینگ حالا دیگه از شدت خواستن و نیاز به التماس افتاده بود: اااااااااااااه... لطفااااااا... دیگه نمیتونم تحمل کنممم... اااااااههههه!
صدای اون گربه ی ملوس که به خودش میپچید و باعث شده بود شکم و شونه های سفید مثل برفش از لباسش بیرون بیفته، حالت کشدار و اغوا گرانه ای به خودش گرفته بود!
موران هاج و واج فقط به واننینگ نگاه میکرد و نمیدونست دیگه چه غلطی کنه! حقیقتا میخواست از سر بیچارگی و گیر کردن توی این وضعیت بزنه زیر گریه...
ضربان قلبش رو هزار و مغزش کمپلت خاموش شده بود و تو تاریکی فرو رفته بود! باید با این حس لعنتی مقابله میکرد.
ولی... نمیتونست!
همون جور که دستای واننینگ روی دستش بود و دستشو به دیکش فشار میداد، خودشم دست به کار شد و فشار ریزی به دیک واننینگ وارد کرد و از گرما و خیسی شلوار واننینگ تعجب کرد!!!!
وات د فاااااااک؟! یعنی واننینگ کام کرده بود؟! فقط با یه لمس؟!
این وضعیت زیادی برای موران هات و هورنی بود...
موران کم کم به نفس نفس افتاد و حس میکرد اکسیژن کافی بهش نمیرسه.
با دست آزادش دکمه های پیرهنشو باز کرد و سعی کرد فروموناشو کنترل کنه و با گرگ درونش بجنگه!
اما لعنت به این گرگ درونش که وحشی شده بود و برای گرگ امگای زیرش داشت زوزه میکشید تا هر چه زودتر اونو ماله خودش کنه...
همون طور که داشت با عقل و وجدان و گرگ درونش میجنگید، ناگهان واننینگ دستشو به سمت پیرهنش برد و تا زیر چونش بالا کشید و نوک نیپل صورتیشو فشار داد. واننینگ با ناله کشداری گفت: ااااااااه خیلی گرمههههههه... دارم آتی... آتیش میگیرم.... اااااه...
چشمای موران دیگه داشت در میومد! این...؟؟
نه دیگه این یکی رو نمیتونست تحمل کنه! چون نه تنها ریه و دیکش، بلکه الان کل بدنش داشت تو آتیش خواستن واننینگ میسوخت و زیر بار این فشار داشت تجزیه میشد! عقل و وجدانش خاموش شدن و بالاخره گرگ
لعنتیش برنده شد...
تردید رو کنار گذاشت، جنگ با خودش رو تموم کرد و آروم روی بدن بی قرار واننینگ رفت و دستای واننینگ رو بالای سرش برد و همون جا با یه دست محکم نگهش داشت!
واننینگ که دیگه نمیتونست با خودش ور بره، شروع به وول خوردن و مالیدن خودش به تخت کرد و از درد بدنش اشکاش آروم آروم روی شقیقه هاش ریخت!
چشمای اشکی واننینگ آخرین سد دفاعی موران رو شکست و حس کرد یه چیزی درونش فرو ریخت. انگار که از یه برج 100 طبقه سقوط کرده و وجودش داره از هم متلاشی میشه!
قلبش دیوونه وار توی سینش میکوبید و به موران خاطر نشون میکرد که بعد از این قضیه، قراره تا آخر عمرش امشب رو فراموش نکنه.
آلفای سرکش و وحشی شده، سرشو داخل گودی گردن واننینگ فرو برد و شروع به وحشیانه بوسیدن و گاز گرفتن کرد....
واننینگ با صدای بلندی، نفس نفس میزد. انگار که همین الان از دوی ماراتون برگشته!
موران زبونشو روی گردن واننینگ کشید که باعث شد اون پسر کمی به خودش بلرزه و تو خودش جمع شه. موران نیشخندی زد و زیر لب گفت:هه بیبی بوی این تازه اولشه!
اون آلفا فکرشم نمیکرد تن یک نفر انقدر خواستنی و خوشمزه باشه. دوست داشت واننینگ رو درسته قورتش بده!
موران کارشو ادامه داد و زبونشو تا خط فک واننینگ کشید و به سمت لاله ی گوشش رفت.
آروم اون عضو نرم و غضروفی رو لای دندونش گرفت و مک محکمی بهش زد. در همین بین هم یه دستشو وارد موهای واننینگ کرد و کشیدش و زیر گوش اون امگا که به خودش میپچید زمزمه کرد: خیلی خوشمزه ای بیبی.
داشت دیوونه میشد!! انگار رو بدن واننینگ مخدر بود که اینطور داشت مثل نسخ شده ها رفتار میکرد.
حس میکرد بجای واننینگ، اونه که وارد رات شده!
موران با احساس فشاری تو قسمت پایین تنش به این فکر کرد که، بخاطر شق شدگی و سفتی زیادیه بیش از حد باکسرش الاناست که توسط کینگ مانسترش جر بخوره!
بعد از این که حسابی لاله ی گوش واننینگ رو مک زد شروع به بوسیدن صورت پسر زیرش کرد.
ابروهاش، بینیش، پلک هاش، حتی مژه هاش، نمیتونست دل بکنه.
با هر بوسه ای که روی صورتش میکاشت دلش میلرزید و بیشترو بیشتر میخواست. ولی موران خوشحال بود
و دلیل این خوشحالی تنها یه چیز میتونست باشه....!
آروم از واننینگ جدا شد و به چشمای خمار و قرمز شده ی اون امگا نگاه کرد.
این چشم ها... لعنت به این چشم ها که داشت وجودشو به بند اسارت خودش در می آورد. نگاهش از چشمای واننینگ پایین اومد تا به لب های سرخش رسید.
فااااااااک! انگار دری از بهشت به روی اون پسر آلفا باز شده باشه چون این لبای هوس انگیز و قرمز باعث میشد به این فکر بیفته که حسابی کبودشون کنه و از ته وجود مکشون بزنه.
واننینگ که دیگه تحمل نداشت سرشو بالا آورد تا لباشو رو لبای موران بزاره.
اما موران عقب کشید و با چشمای هاسکی طورش که تا روح واننینگ رو سوراخ میکرد بهش زل زد: آروم بیب... داری کاری میکنی همین یه ذره مراعاتی ام که به حالت میکنم رو نکنم!
واننینگ همون جور که از شهوت زیاد بدنش به لرزه افتاده بود با صدای کشدار و هوس ناکی گفت: کی گفته که خود دار..... باشی؟؟ ااااااه..... زود باش.... و.... منو به فا.... ک فاک بده.
و این تیر خلاص، برای فوران احساسات و شهوت خوابیده موران بود که دیگه خود دار نباشه و کاریو که از اول میخواد انجام بده رو انجام بده!!!
در یک حرکت ناگهانی موران جلو اومد و لباشو به لبای واننینگ کوبید و وحشیانه شروع به بوسیدن امگای هورنی و شیطونش کرد.
زبونشونو دور هم میپیچوندن و تو دهن هم ناله میکردن. جوری که آب دهنشون باهم حسابی قاطی شده بود و از کنار و گوشه ی لباشون سرازیر بود!!
موران عاشق طعم لبا و دهن واننینگ شده بود، مخصوصا الان که مشروب خوردنش باعث میشد حشرش بیشتر بالا بزنه و مست لبای واننینگ بشه!
یا نه از مشروب نبود.... اون از حضور واننینگ و فرومون های خوشبوش مست شده بود و عقلش دیگه باهاش همکاری نمیکرد!
زبون واننینگ رو به دهن گرفت و شروع به ساک زدن کرد... بعد شروع به گاز گرفتن کرد و در همین بین حسابی بدن واننینگ رو میمالوند. که باعث میشد امگای زیرش بی طاقت تر بشه! دستشو به سمت نیپل واننینگ برد و شروع به فشار دادنشون کرد. اون نوک های صورتی زیر دستش باعث میشد، جنون بگیره و دیگه تو حال خودش نباشه!
زبون واننینگ رو ول کرد و به سراغ لباس وانینگ رفتو درشون آورد.
اول میخواست جرش بده ولی یه لحظه بعد تو مغزش این جرقه زد که فردا واننینگ با چی برگرده کمپ؟؟؟ پس بیخیال شد و تو حرکتی سریع اما با دقت دکمه های لباسش رو باز کرد. وقتی کارش تموم شد لباسو به طرفی پرت کرد و سرشو روی سینه واننینگ گذاشت و شروع به خوردن نوک سینه هاش کرد...
شتتتتتت نیپالش خیلی خوشمزه و نرم بودن!
زبونشو دور یکی میچرخوند و هورت میکشید و مک میزد و با دستش اون یکی رو محکم میکشید و فشارش میداد.
واننینگ سر موران و محکم به سینش فشار داد و بیشتر خواست: آرههههههه..... بمک... محکم ترررر.....گازممم بگیر.... فااااککک.....
موران جوری سینه های واننینگ رو مک میزد که حس میکرد، اگه یکم دیگه ادامه بده شیره ی وجودش در میاد! بعد از این که حسابی سینه های واننینگ رو مالید و فشار داد و از گاز گرفتنش حس رضایت کرد، بلند شد و
روی شکم واننینگ نشست و به شاهکارش نگاه کرد.
همونی که میخواست شد! حسابی گردن و لب و سینه های اون امگا، مارک شده و رنگ کبودی به خودش گرفته بودن. حتی حس میکرد سینه های واننینگ بزرگ تر و برجسته تر شدن!
از این حسی که داشت تو وجودش شکل میگرفت احساس غرور میکرد. حسی مثل مالکیت....
موران بلند شد و شلوار و باکسرشو در آورد. این اولین باری بود که انقدر باکسرش خیس شده و پریکام ترشح کرده بود.
دستشو روی کمر شلوار واننینگ گذاشت و باکسر و شلوارشو هم زمان از تنش در آورد که واننینگ هیسی از سرما بخاطر برخورد هوای اتاق با دیک داغ شدش کشید کشید و از درد و لذت زیادی جلوی چشمای موران کام شد!
اوکی اما این برای موران دیگه زیادی بود.
این دومین باری بود که واننینگ داشت کام میشد . درحالی که موران اون رو نکرده بود و این زیادی شهوتی بود. واننینگ تن و بدنش میلرزید و حس میکرد رو ابراست...
با اینکه دوبار کام شده بود اما اون حس رها شدن رو نداشت و همین باعث شد بلند بزنه زیر گریه!
موران که دید واننینگ داره گریه میکنه هول کرد و سریع رفت، و اون موجود کیوت و هورنی رو در آغوش گرفت و اروم نازش کرد: هییی... امگا کوچولو چرا گریه میکنی؟؟ آروم باش چیزی نیست... هییششششششش
واننینگ به کمر موران چنگ انداخت و با نارضایتیو بغض گفت: من.. ارضا شدم ولی قلبم و مغزم خالیه... این حسو نمیخوام... موران منو بکن... زود باششش!!! میخوام داخل خودم حست کنم...
با التماس ها و عجز توی صدای واننینگ، موران بیشتر از قبل خواستار این بود که درون این امگا باشه ولی از طرفیم توی هنگ بود....یعنی واننینگ میدونست که شخص مقابلش مورانه و ازش میخواد بکنتش یا....؟
هرچی که بود موران حس میکرد پروانه های تو قلب و شکمش در حال پروازن و وجودش پر شده از حس ناب...
اون نفرت اولیه همش دود شده بود رفته بود هوا.
از کی رو نمیدونست! ولی الان فقط میخواست با واننینگ سکس کنه نه از روی تنفر بلکه از رویعشق!
اما وقت فکر کردن به این چیزارو نداشت چون، الان درحال رسیدگی به امگای هورنیش بود و چی از این مورد واجب تر؟!
همونطور که واننینگ تو بغلش بود دستش رو به سمت ورودیش برد. از داغی و ترشح زیادیش نیشخندی زد و در گوش واننینگ با صدای خمارش گفت: اُمگا کوچولو حسابی خیس کردی و آماده ای برای به فاک رفتن!
واننینگ نالید و خودشو بیشتر به موران چسبوند. دیکاشون بخاطر برخورد بهم اصطکاک زیادی ایجاد کرده بود و باعث میشد حرارت بدن جفتشون بیشتر بشه!
موران آروم دستی روی دیک واننینگ کشید و از داغی و خیسی و سفتیش هیسی کشید بعد به این فکر افتاد که وقتی هنوز بعد از دوبار کام شدن این جوری سفته پس قراره تا صبح برنامه داشته باشن!
عاشق رنگ صورتی کلاهک دیک واننینگ شده بود. برخلاف خودش که قهوه ای ملایم بود، مال اون صورتی و به نسبت مال خودش کوچیک تر و ظریف تر بود.
دلش میخواست اون رو توی دهنش بکنه و حسابی ساکش بزنه، ولی میدونست اگه این کارو بکنه بی برو برگرد کام میشه! نه تنها واننینگ، بلکه خودشم کام میکرد و موران میخواست اولین کامش رو تو واننینگ خالی کنه. پس دست رو خواسته دلش گذاشت و از دیک صورتیش دل کند. اما قبل از اینکه واننینگ رو به شکم بخوابونه بوسه ای روش زد و تو دلش گفت: به زودی میخورمت کوچولو...
میدونست واننینگ دیگه جونی برای داگ استایل نداره، به خاطر همین بالشت هارو زیر شکم واننینگ گذاشت تا باسنش بالا بیاد....
اوووووووووف!!!
این باسن هلویی و گرد و نرم واننینگ جون میداد برای اسپنک کردن! این سری دیگه خواستش رو خفه نکرد و اولین کاری که کرد، محکم یه دونه روی لپ راست باسن واننینگ زد.
که باعث شد امگا از لذت زیادی بلرزه و ناله ای سر بده...
واننینگ هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد اسپنک شدن انقدر لذت داشته باشه! جای دست موران روی باسن اون امگا قرمز شده بود و خب این زیادی جذاب و وسوسه برانگیز بود....
موران چهار پنج بار دیگه هم به هر طرف سیلی زد و از صداش و جای دستاش لذت برد!
وقتی حسابی لپای هر دو طرف باسنش قرمز شد، دوتا دستاشو دو طرف لپای باسن واننینگ گذاشت و اونارو از هم باز کرد....
ورودی واننینگ از هیجان و شهوت زیادی هی باز و بسته میشد و انگار داشت دیک مورانو برای به فاک رفتن صدا میزد.
موران طاقت نیاورد و شروع کرد به لیس زدنو خیس کردن سوراخ واننینگ... هرچند نیازی نداشت ولی موران میخواست طعمشو بچشه...
موران و واننینگ از لذت زیاد ناله میکردن یکی روی سوراخ ورودی و اون یکی روی بالشت. که البته ناله های واننینگ توی بالشت خفه میشد!
موران انگار متوجه شده بود که واننینگ میخواد باز کام کنه که یهو دستشو محکم دور دیک واننینگ حلقه کرد، که واننینگ به گریه و التماس افتاد: اااااه..... م... مو... موران خواهش میکنمممممم..... میخوا... میخوام بیام..... اااااااه...ولم کن....!
موران یه سیلی روی باسن واننینگ زد، البته خیلی محکم بود چون بوتای واننینگ بدجور مثل ژله لرزیدن: امگای بد... تا من نخوام نمیای اوکی؟؟
واننینگ سرشو روی بالشت میکوبید و از شهوت زیادی و صد البته کام نشدنش هق هق میکرد.
این بشر هنوزم دست از اذیت کردنش برنداشته بود...توی این وضع داشت یه کاری میکرد از شدت خواستن به جنون برسه!
موران سریع دیکشو به دست گرفت و سرشو تو گردن واننینگ فرو کرد.
بعد به یک باره کل دیکشو تا ته وارد واننینگ کرد و همون لحظه دستشو از دور دیک واننینگ برداشت و گردنشو گاز گرفت!
واننینگ با فشار خالی شد و کامش روی تخت ریخت. در عین ناباوری درست همون موقع مورانم کام شد!
این اولین بار تو عمرش بود که با یکی سکس میکرد و تو لحظه ی ورود ارضا میشد!
گرگش از خوشحالی زوزه میکشید و درحال شادی کردن بود. میخواست واننینگ رو مارک دائم کنه، اما نمیتونست اینکارو کنه نه حداقل الان...!
تا وقتی خود واننینگ نمیخواست اینکارو بدون اجازش انجام نمیداد.
در همین بین واننینگ ناله بلندی از سر لذت و درد مارک شدن سر داد : آههههههه....
موران با کلی کلنجار جلوی فروموناشو که داشت از دندونای نیشش وارد گردن، گوشت و خون واننینگ میشد گرفت و گذاشت همون مارک موقت باقی بمونه...
این جوری بهتر بود. چون هنوز از حس واننینگ خبر نداشت و خب این خیلی نامردی بود که مارک دائم بشه بدون اینکه از حس واننینگ نسبت به خودش چیزی بدونه! بیشتر دوست داشت که واننینگ خودش بخواد و پا پیش بزاره...
واننینگ به نفس نفس افتاده بود و انگار به اون چیزی که میخواست رسیدهولی موران تازه شروع کرده بود.
پس همون جور که داخل واننینگ بود شروع به ضربه زدن کرد...
با هر ضربه ای که میزد کامش از دو طرف دیکش
سرازیر میشد، و این باعث میشد بیشتر و بیشتر بخواد تا داخل اون اُمگای ظریف و سکسی بکوبه!
موران دوتا دستای واننینگ رو از پشت گرفت و تو حالت نشستن روی دو زانو درش آورد و شروع به محکم ضربه زدن کرد...
صدای ضربه هاش، عطر بدناشون و فرومونای جفتشون، بوی مردونه ی موران و بوی کامشون باعث
شده بود تا دیک واننینگ دوباره سفت بشه!!!
انگار تو چشمای واننینگ آتیش بازی راه انداختن بودن که انقدر میدرخشید و برق میزد!
البته باید بهش حق داد چون این اولین باری بود که توی هیتش یه آلفا...اونم نه هر آلفایی، بلکه موران پیشش بود و داشت باهاش سکس میکرد و به کمکش اومده بود.
دست موران به سمت دیکش رفت و اونو تو دستش گرفت و شروع کرد به پمپ کردنش که واننینگ داد زد: نههه.. داره میاد... دیگه نمیتونم....
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه به شدت کام کرد! جوری که تا چند ثانیه فقط کامش بیرون میریخت و از اون طرف موران با دیدن این صحنه طاقت نیاورد و برای بار دوم کام شد.
با اینکه خسته شده بودن اما نمیتونستن از هم دل بکنن...!
پس همون جور که همو میبوسیدن تا خود صبح، تا زمانی که خورشید طلوع کنه و اولین پرتوهای نورشو به اتاق پر از فرومون و تن درهم پیچیده اونها پخش کنه، سکس کردن و از تن و بدن هم لذت بردن....

و موران بالاخره تسلیم شد! تسلیم همون حسی که باعث شده بود تنفرشو
گوشه ای از ذهنش دفن کنه و به فکر انتقام نباشه...
موران تو تمام این مدت داشت به این فکر میکرد که چه چیزی تو وجود این
پسر هست که باعث میشه حتی با دیدن کام کردنشم کام بشه...و واننینگ
بعد از اینکه بفهمه بینشون چه اتفاقی افتاده، چه ریکشنی نشون میده؟؟؟!!

••••••

بعد این چپتر حتما یادتون باشه توبه کنید و چیزای خاک تو سری نخونید😁😂

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now