پارت 4

158 26 16
                                    

بخشی از نوشته های دفتر .

بهتره اول خودمو معرفی کنم ... من چانگ ووک هستم .

فرزند پادشاه این سرزمین . حس میکنم باید وقایع زندگیم رو ثبت کنم . چون مطمعنم تاریخ تکرار میشه و افرادی مثل من به دنیا خواهند اومد .

و یک چیز عجیب درمورد من ... من عاشق یک مرد شدم.

این عشق به عشق ممنوعه معروفه . مطمعنم سال ها بعد هم ممنوع خواهد ماند مگه اینکه من اینو عوض کنم .

...

امروز حسم رو بهش گفتم ... به کسی که عاشقش شدم . علاقه من نسبت بهش برای العان نیست . چند سالی هست که مهرش درون قلبم لونه کرده.

امشب قراره بریم به کلبه ... با کاخ فاصله داره و نزدیک قبیله انسان هاست .

مین هو میتونه بره به خانوادش سر بزنه و بعد باهم باشیم .

به خانواده هامون گفتیم ... این که عاشق هم شدیم . پدر من بهم گفت دیوونه و یک هفته بهم وقت داده تا مین هو رو فراموش کنم ولی نمیشه .

پدر مین هو بهش گفته نجس و شیطان ... حرفش منو خیلی ناراحت کرده و قلبم درد گرفته .

ولی من نمی تونم طرز فکر کردنشون رو عوض کنم .

مین هو چند روز دیگه به خواست پدرش و دستور پدر من به مرز فرستاده میشه . جایی که ممکنه زنده ازش برنگرده .

من به تلسمی که انجام دادم اطمینان دارم ولی امکان این هست که برای بعضی درد ها جواب گو نباشه ...پس تصمیم جدیدی دارم .نقشه ای کشیدم که جلوی رفتن اونو میگیره . نمیزارم عشقم دور بشه ‌.

...

جونگ کوک به خودش اومد .

سپر وارد اتاق شده بود و از طرف پادشاه خبر اورده بود .

مین هوا : تهیونگ ...پدر خواسته بری دیدنش .

تهیونگ : نگفته چیکار داره ؟

مین هوا : کسی از این جلسه خبری نداره ...کسی جز تو و جونگ کوک دعوت نیست ... مثل اینکه قراره بحث بین خودتون بمونه چون منم اجازه ورود ندارم .

تهیونگ پوفی کشید و دست هاشو داخل موهاش فرو برد .

تهیونگ : میرم لباس هامو عوض کنم .

تمام مدتی که لباس عوض میکرد به دفتر فکر میکرد . وقتی مین هوا از اتاق‌ خارج شده بود اونو جای امنی مخفی کرده بود ولی بازم ممکن بود خدمتکار ها اونو پیدا کنن .

پس رفت و جای اونو دوباره عوض کرد .

از اتاقش بیرون زد و به سمت تالار پادشاه راه افتاد .

وسط های راه به جونگ کوک برخورد که داشت به تالار میرفت .

باهم دیگه شروع به حرکت کردن .

Hybrid prince Where stories live. Discover now