پارت 17

55 11 0
                                    

تهیونگ صبح چشم هاشو به سختی باز کرد باز کرد ولی شادی کل وجودش رو پر کرد.

باخوشحالی و لبخند به سمت دیگه تخت چرخید تا صورت جونگ کوک رو ببینه ولی تخت خالی بود

بوی اب‌ و صابون رو حس میکرد پس جونگ کوک حمام بود .

سریه به سمت حمام رفت و در رو باز کرد ولی جونگ کوک نبود .
اب سرد بود پس از دیشب کسی به اونجا نرفته بود

بوی غذا خونه رو پر کرده بود . پس حتما جونگ کوک پایین منتظرش بود .

سریع لباس پوشید و رفت پایین ... ولی فقط خدمتکار ها پایین بودن .

یکی از خدمتکار ها جلو اومد و اداب احترام کرد . نامه ای رو از جیبش خارج کرد و به تهیونگ داد.

متن نامه : من رفتم .دنبالم نگرد اگه کارت داشتم دوباره میام . خداحافظ.

تهیونگ با دیدن متن نامه لبخندش محو شد

نامه رو مچاله کرد و به اتیش انداخت .

سریع از پله ها رفت بالا و خوب همه جا رو گشت وسایل جونگ کوک نبود حتی یک چیز کوچیک .

وارد اتاق شد و در رو محکم بست .

توی اتاق می‌چرخید ... خاطرات این مدت و دیشب اوی ذهنش پلی میشد و بعد متن نامه تمام افکارش رو میسوزوند .

دستش رو درون موهای بلندش فرو برد و فریادی زد که به خنده تبدیل شد .

عصبی میخندید و در اخر روی تخت ولو شد و به سقف زل زد .

...

جونگ کوک سریع با وسایلش دور شد . باید مطمعن میشد به اندازه کافی از تهیونگ دور شده .

باید میرفت ... چون دیگه نمیتونست بمونه .

پس با تمام سرعت میتاخت ... به سمت کسی که به خوبی میشناختش و میتونست بهش کمک کنه .

باید کسی رو پیدا میکرد ... یک مرد . فردی قدرتمند و بی رقیب ... باید این بدبختی رو تموم میکرد

...

مین هوا خیلی از شهر ها رو گشت و تونست خودشو توی دل بیشتر مقامات و بازرگانان جا کنه‌.

اونا هم به روش خودشون از اون حمایت کردن و کار رو بهش اموزش دادن .

سریع یادگیری روکامل کرد و بازرگانی رو شروع‌ کرد .

سفری دریایی با یکی از بازرگانان سلطنتی رفت و وقتی برگشت مقداری ثروت جمع کرده بود که بک کشتی بخره و اونو پر از اجناس کنه .

دفعه بعد به تنهایی رفت و باز هم روند رو ادامه داد .

چیزی نگذشته بود که سرمایه چند برابر شد.

مین هوا سه کشتی داشت و درون چند شهر بزرگ اطراف هم تجارت خانه داشت .

و حالا وقت برگشتن بود .

Hybrid prince Where stories live. Discover now