یک هفته ای از اومدن جونگ کوک گذشته بود و چند روز پیش چند مرد که خدمه اون بودن از راه رسیدن .
امروز قرار بود تهیونگ و جونگ کوک برای بازدید از سد همراه ملکه ماهی ها راهی بشن .
تمام راه ملکه جلو حرکت میکرد و چیزی نمیگفت
پس تهیونگ و جونگ کوک تصمیم به صحبت گرفتن .
_ درمورد اون دورگه ... چند روز پیش خوندم ...داستانش رو .
+ خب نظرت درموردش چی بوده ؟
_ به نظر من اسم جدیدش بهش میاد ...دورگه شیطان . نظر تو چیه ؟
+ به نظر من این داستان واقعیش نیست ... هیچ کس بد به دنیا نمیاد .
هه سان : اون افسانس... ولی درسته داستان واقعی چیزی نیست که توی کتاب خوندید یا پدرو مادرتون تعریف کرده
_ میدونی داستان اصلی چیه ؟
# اره .
+ تعریف کن پس
# اون بخواطر اینکه عشقش کشته شد این کار هارو کرد ... مردم زیادی رو فقط بخواطر ازدست دادن عشقش کشت ... داستان همینه .
_ خب چرا با عشقش فرار نکرد ...اینجوری هیچ کسی هم کشته نمیشد .
+ میخواسته فرار کنه ... ولی وقتی میرسه جنازه عشقش رو روی زمین میبینه ...
# جونگ کوک درست گفت ... میگن میخواسته فرار کنه ولی دیر رسید .
_ از کجا میدونستی ؟
+ مادر بزرگم چند وقت پیش برام داستان عشقی رو تعریف کرد ...که آخرش یک نفرشون مرد و دیگری دیوونه شدو خیلی هارو کشت . گفتم شاید پایان یکسان داشته باشه .
دیگه تا آخر راه ساکت شدن ...
قبول کرده بودن داستان همین قدر بوده در حالی که نبود ... افسانه دورگه زیبا تر از این حرف ها بود .
عشقی که اون دورگه نسبت به معشوقش داشت قابل مثال زدن نبود .
عشق به زیبایی مهتاب و به گرمی خورشید و به درخشانی لبخند نوزاد.
عشقی که اون دورگه رو پر از نور کرد و با رفتنش تمام نور هارو با خودش برد .
عشقی که در دنیا ممنوع بود... و معشوقش بهای اون عشق رو با جونش پرداخت.
...
۸۰۰ سال پیش .
پسر درون دست پر از گل قدم میزد ...پروانه ها دورش میچرخیدن و پسر با لبخند به دنبالشون رفت .و توجهش به پسر دیگه جلب شد .
پسری که روی زمین چهار زانو نشسته بود و چشم هاشو بسته بود .
با حرکت دست هاش پروانه هایی متولد میشد و به پرواز در میومدن .
YOU ARE READING
Hybrid prince
Lupi mannariوضعیت : کامل شد کاپل ها : تهیونگ ، جونگ کوک و چانگ ووک ، مین هو ژانر : تخیلی ، ومپایر ، امپرگ ، رومنس ، اسمات ، روزمرگی ، ماجراجویی ، زندگی نامه ... میانگین کلمات هر پارت : اطراف 1000 یک فصل ، 50 پارت . خلاصه: داستان درمورد دو موجود ماورا طبیعی ه...