پارت 31

39 6 0
                                    

نیروهاش برنگشته بود ولی داشت خودشو تبدیل میکرد .

چانگ ووک سن زیادی داشت پس اگه تبدیل میشد با یک نفس میتونست کل اونا رو خاکستر کنه .

و یکدفعه تبدیلش باشنیدن صدایی متوقف شد .

مین هوا : نباید تبدیل بشی ... این یک خواهشه

چانگ ووک با شنیدن صدای مین هوا تمرکزش رو از دست داد و به حالت قبل برگشت .

در همون زمان تمام نیرو ها به اون دو نفر حمله کردن .

مین هوا : نکن تهیونگ ... ولشون کن ...

تهیونگ : اگه سپر هم مداخله کرد دستگیرش کنید .

مین هوا شوکه شده بود ... اون چانگ ووک رو بخواطر تهیونگ آروم کرد ولی حالا عشقش رو به خطر انداخته بود .

چانگ ووک دست هه سان رو گرفت و دنبال خودش از زمین بلند کرد .

مثل سپر جلوی هه سان ایستاده بود و سعی میکرد به سمت خروجی بره .

ولی دور تا دورشون پر از سرباز دشمن شد . جادوگر ها با طلسم دسترسی دورگه رو مختل کرده بودن پس  کسی رو هم نمیتونست کنترل کنه .

هر دوشون نگاهی به یک دیگه انداختن و چشم هاشون رو بستن .

یکی از گرگ ها با نیزه جلو اومد که دورگه رو زمین بزنه که یک دفعه صدای توجه همه رو جلب کرد .

مثل نعره کوتاه اژدها بود ولی اژدهایان خیلی وقت بود که منقرض شده بودن .

یک دفعه باد شروع به وزیدن کرد و سایه اژدهایی بزرگ زمین رو تاریک کرد .

اژدها جلوی اون دونفر روی زمین نشست و با یک نفس گرگ های اطرافشون رو خاکستر کرد .

چانگ ووک نگاهی به اژدها انداخت ... اون نگاه رو میشناخت .

چانگ ووک : هه سان سوار شو .

هه سان : نه ...

چانگ ووک : اون پدرته ... بهش اعتماد کن .

یک نیزه به بدن اژدها وارد کردن ولی نتونست اونو متوقف کنه .
همه متعجب فقط تماشا میکردن .

چانگ ووک نیزه رو بیرون کشید و اژدها شروع به فریاد زدن به سمت اون کرد و بعد از ساکت شدن چانگ ووک اونو نوازش کرد .

چند نفر دیگه سعی کردن اونو زخمی کنن .

چانگ ووک سریع سوار شد و هه سان سفت اونو چسبید .

به دستور چانگ ووک اژدها از زمین بلند شد .

و به همراه دو سوار کارش به سمت شرق رفت .

و بعد از چند هزار سال اژدهایی به همراه سوارکارش دیده شد .

...

تهیونگ داخل اتاق ایستاده بود و از پنجره بیرون رو تماشا میکرد .

خدمتکار ها لباس هاشو اماده کردن بودن و باید کمکش میکردن اماده بشه .

Hybrid prince Where stories live. Discover now