پارت 34

47 5 0
                                    

یک ماه قبل . زمان فرار .

اژدها هنوز درحال پرواز بود ... چیزی از وقتی که فرار کرده بودن نگذشته بود .

هه سان سفت عموش رو چسبیده بود و چانگ ووک هم اژدها رو کنترل میکرد .

هه سان : باید چیکار کنیم ؟ ... کجا رو داریم که بریم ؟‌ بهتر نیست بریم خارج از مثلث ؟

چانگ ووک : نمی‌تونیم بریم . فرمانروای اصلی نمیتونه هیچ وقت مثلث رو ترک کنه . میریم سرزمین مادری مون .

هه سان : اونجا که نابود شده ... چطور اونجا زندگی کنیم ؟

چانگ ووک : باید قوا مون رو جمع کنیم هه سان .جنگ بزرگ هنوز سرنرسیده . جنگی که گذروندیم تازه تیکه کوچکی از اون بود .

هه سان : پس باید بریم شهر های آزاد تا ارتشی بخریم ... و ما هیچ پولی نداریم .

چانگ ووک : نمیریم  کسی رو بخریم ... میریم ازادشون کنیم .
اژدها با رسیدن به ساحل به زمین نشست و اون دو نفر رو پیاده کرد .

ولی ازشون دور شد و تنها شون گذاشت . حالا فقط خودشون دو نفر بودن .

هه سان : کجا میره؟

چانگ ووک : جایی که گرم باشه ... راه بیوفت باید تا قبل از تاریکی برسیم به شهر .

کمی راه رو طی کردن ولی فقط بیابان بود و بیابان .

یک دفعه زمین به لرزه در اومد .

هه سان : صدای پای اسبه ... یک ارتش .

چانگ ووک : ارتش نه ... دسته .

و هزاران سوار دورشون شروع به تاختن کردن . جوری که انگار گنج بزرگی به دست اورده بودن .

...
دو ماه بعد  .

هر دو رو به بردگی گرفته بودن ... حالا فقط برده خاندان اسب ها بودن .

موجوداتی بدون توانایی تبدیل ، صاحب بیابان و صحرا و اسب ها .

سر راه چندین دهکده و روستا رو ویران کردن و برده های بیشتری گرفتن .

چانگ ووک حرف نمی‌زد و فقط تماشا میکرد . هه سان با چانگ ووک حرف میزد ولی جوابی نمی‌گرفت .

هر دو شون رو به چادر رئیس قبیله احظار کردن .

رییس قبیله به زبان مردمش شروع به حرف زدن کرد .

+ تصمیم گرفتم با خانواده شما وصلت کنم ... دخترتون رو می‌خوام .

هه سان : کاش میدونستم چی میگه .

چانگ ووک : میخواد باهاشون وصلت کنیم .

چانگ ووک به زبان بیگانه : چرا باید چنین کاری بکنم و این اجازه رو بدم ؟

مرد لبخندی زد : به هر حال مال من هستید .

و از چادر خارج شد .

Hybrid prince Where stories live. Discover now