پارت 42

26 3 4
                                    

و صدا های فریاد زن به صدای گریه بچه تبدیل شد .

ماما : تبریک میگم سرورم ... فرزندشون سالمه .

جونگ کوک : به مین هوا برسید .
و بچه رو به آرومی در آغوش گرفت و به سمت تهیونگ رفت .

تهیونگ پشت پرده دور از تخت ایستاده بود و با شنیدن صدای گریه بچه نفسی کشید .

جونگ کوک رو به روی تهیونگ ایستاد .
جونگ کوک : پسره .

تهیونگ نگاهی به صورت بچه انداخت . موهای سیاه و چشم های بنفشش به خوبی نشون میداد که پدر اون کیه .

تهیونگ : مهم نیست چه بلایی سر مین هوا بیاد ... بچه رو باید فراری بدیم .

جونگ کوک : ولی جون مین هوا از جون بچه اون مهم تره .

تهیونگ : عاقلانه فکر کن کوک ... ما نمیتونیم بچه دار بشیم این بچه باید جانشین ما بشه اینجوری همه چیز به جای خودش بر میگرده . می‌دونی که جنگ به دیوار هامون خیلی نزدیکه ... این بچه می‌تونه امیدی برای سرزمین ما بشه .

جونگ کوک : باید چیکار کنیم .

مین هوا : من براش میبرمش .

مین هوا خودشو به پرده رسونده بود و به اون دو پسر زل زده بود .

مین هوا : اون برای بردن بچش میاد ... خودم براش میبرمش .

تهیونگ : می‌دونی که چه بلایی سرت میاد ؟ و باز هم حاضری همچین فداکاری بکنی .

مین هوا : سکوت میکنم و با اون کثافت زندگی مو ادامه میدم . ولی قبلش بچه باید بره .

جونگ کوک بچه رو به آغوش مادرش سپرد .

مین هوا : می‌خوام خداحافظی کنم .

تهیونگ : برات دو روز وقت جور میکنم هر کاری میخوای بکنی دو روز وقت داری ... بعدش دیگه کاری از من بر نمیاد .

مین هوا : ممنونم سرورم .
و بدن خسته شو به سمت تخت کشید و بچه رو به خودش چسباند .

جونگ کوک : میرم چک کنم ببینم نیومده .

تهیونگ سری تکون داد و باهم از اتاق خارج شدن .
...

دو روز به سرعت سپری شده بود .

مین هوا لباس هاشو پوشیده بود و بچه رو سفت بغل کرده بود .
پتوی بچگی چانگ ووک رو دورش پیچیده بود و آماده رفتن بود .

جونگ کوک تنها کسی بود که همراهش می‌رفت . هر دو سوار بر اسب به سمت ساحل می‌تاختند .

چیزی به طلوع خورشید نمونده بود .
تهیونگ و سرباز ها به سختی جلوی گی چول ایستادگی میکردن تا بتونن وقت بیشتری بخرن .

حتی مردم هم به همراه جادو گر ها به تهیونگ کمک میکردن .

گی چول جونگ رو متوقف کرد و روی بلندی ایستاد .

Hybrid prince Where stories live. Discover now