پارت 30

40 5 0
                                    

جونگ کوک نگاهی به چند ارتش رو به روش انداخت .

قبایل تقسیم شده بودن و هر قبیله مدعی برای تاج و تخت داشت .

اژدهایان نگاهی به اون افراد انداختن.

راه فرار نبود و کاملا بازنده جنگ مشخص بود .

دونگ ووک : مگه نمیتونی کنترلشون کنی ... پس اون قبایلی که طلسم کردی رو کنترل کن .

هه سان : باید فاصله شو با هر کدومشون کم کنه ... شدنی نیست

چانگ ووک بدون حرف به غار برگشت و کنار ساحره نشست .

چانگ ووک به زبان باستانی : ازت یک سوال دارم.

ساحره : در خدمتم سرورم .

چانگ ووک : من واقعا رویا بینم ؟

ساحره : بله سرورم . شما فقط رویا بین نیستین . شما قدرتمند ترین فرد این سرزمین هستید .

چانگ ووک : اون ساحره ای که طالع منو دید ... راست میگفت ؟

ساحره : شما یکی از افراد خاص هستید . مطمعنن هدف شما بعداز این جنگ ادامه پیدا میکنه . حتی اگه خیلی هارو درون این جنگ از دست بدید . در اخر شما پادشاه دورگه خواهید بود .

چانگ ووک : مین هو ... با من خواهد امد ؟

ساحره : باید رهاش‌ کنید . به وقتش خودش به سمت شما بر میگرده . سرنوشتش شمایید و تا ابد برای شماست حتی اگه مایل ها ازتون دور باشه.

...

چند ساعتی بود مدعیان مشغول بحث بودن ولی خبری از دورگه نبود .

همین تهیونگ رو نگران میکرد .

جونگ کی و هه سان مشخص بود که طرف اونو میگیرن . ولی درمورد  جونگ کوک  و مین هو شک داشت .

تهیونگ چشمش به انسان بالدار که از دور نزدیک میشد افتاد .

با چشم های بنفشش نزدیک شد و از مرز رد شد . اسمون با عبورش از مرز رنگ ابی گرفت .

روی صندلی اژدها شکل نشست و مشغول تماشا کردنشون شد .

پدر مین هو : خوش حالم میبینمت .

چانگ ووک : میبینم خوناشام بودن بهت ساخته ... شکل جنازه پوسیده شدی .

رئیس جادوگران : چیزی داری که بگی ؟

چانگ ووک: در مورده ؟

تهیونگ : ادعات برای تاج و تخت .

چانگ ووک : به سرنوشت اعتقادی دارید ؟ ... امروز طبق سرنوشت ما در خون خواهیم غلطید ... و در اخر این پادشاه دورگه خواهد بود که به تخت خواهد نشست .

چند ساعت دیگه هم بحث ادامه پیدا کرد و تهش به خشونت کشید .

ارتش ها بدون توجه به فریاد های دورگه که میخواست جلوشون  رو بگیره مشغول جنگ شدن .

Hybrid prince Where stories live. Discover now