پارت 12

86 16 2
                                    

چانگ ووک زود رسید و خواست جلوشون رو بگیره .ولی پدرم یک شمشیر به شکمم وارد کرد . و بقیه هم بهم حمله کردن .

لحظه مرگم با گوی جادویی آروز که شکسته بود آرزویی کردم ، که دختر باشم و مردم . گوی نباید عمل میکرد ولی کرد و منو تبدیل کرد به این که هستم .

وقتی چشم هامو باز کردم توی ساحل بودم و ۱۰ روزی گذشته بود دنبالش رفتم تا پیداش کنم . و با مردم روبه رو شدم ... مردمی طلسم شده .
به قبیله مون رفتم پیش بقیه انسانها ولی همه مرده بودن و بوی تعفن همه جا رو پر کرده بود . پدرم هم به خوناشام تبدیل شده بود .
و وقتی با کاخ رسیدم جنازه چانگ ووک رو داشتن میسوزوندن . مادرت ملکه منو بخواطر مهارت های رزمی که بلد بودم انتخواب کرد . و اینجوری من اینجا زندگی کردم ...درحالی که عشقم مرده‌بود.من با وسایلش و کمک یک جادوگر ارتباط بر قرار کردم و دفتر رو پیدا کردم . چانگ ووک اجازه نداشت خوندن و نوشتن بلد باشه پس من به جای اون می‌نوشتم . اینه واقعیت .

تهیونگ : من چطوری عشقم رو نجات بدم ؟

مین هو : میسپرم اینجا پیداش کنن من و تو هم امشب میریم سمت ساحل ... هه سان کسی بود که منو نجات داد و میخواست مارو فراری بده ... من باهاش حرف میزنم تا مارو از این جزیره خارج کنه ... باید از اینجا بریم یا بشینی اعدام شدن عشق زندگی تو ببینی .

تهیونگ : پاشو بریم .

...

با سریع ترین سرعت ممکن به سمت ساحل تاختند ... باید هه سان رو از دریا پیدا میکردن.

مین هوا کنار ساحل نشست و دست هاشو روی ساحل گذاشت و شروع به فکر کردن کرد .

چیزی نگذشت که صدای اون دختر روشنیدن .

هه سان : بسه سرم رفت ... اومدم .

و با لبخند به مینو هوا نگاه کرد .

هه سان : تو ۸۰۰ ساله از من یادی نکردی ... چی شده ؟

مین هوا : باید ماموریت رو تموم کنی ... نتونستی چانگ ووک رو نجات بدی ولی میتونی این دو نفر رو نجات بدی .

هه سان : پس تصمیم به اعدام شده ... چرا باید چنین کاری بکنم ؟

مین هوا : چون ما بهتون اعتماد کردیم و تو با اینکه میدونستی گذاشتی من کشته بشم و اون بلا ها سر شاهزاده بیاد ... تو به من بدهکاری . جونت رو چانگ ووک نجات داد یادت رفته ...تو هم به جاش این دو نفر رو نجات بده و من هم طلسمت رو بر میدارم .

هه سان : چنین قدرتی نداری ...

مین هوا : امتحانش ضرری نداره.

هه سان : خیلی بخب راه بیوفتید ... وگرنه تا چند ساعت دیگه اعدامش میکنن .

....

با تمام سرعت به سمت کاخ حرکت میکردن .

هه سان : من حواس پادشاه و بقیه رو پرت میکنم شما هم هر چی سریع تر اونو از زندان فراری بدید .

Hybrid prince Where stories live. Discover now