شاید باید به جیمین میگفت حقیقتی که باعث رفتنش شده . اما نه .. اون حقیقت جیمین میشکست
به صورت جیمین خیره بود .
صدای در ،هوسوک از افکارش بیرون اورد .هوسوک: بیا تو
خدمتکار جیمین وارد اتاق شد. تعظیمی کرد.
- سرورم وقت کلاسه. منتظر شمان
جیمین: بگو که کار دارم کلاس کنسل
چشماش چرخوند.بیخیال سمت وسایل بهم ریخته روی تخت رفت .
هوسوک : چی!؟ نه اصلا... تو میریجیمین: اما نمیخوام این مدت از دست بدم
با چشمای مظلوم نگاهی به هوسوک انداخت
هوسوک : نه جیمینا...یالا پاشو.. ببینم
سمت جیمین رفت اون سمت در هل داد.
جیمین: نمیخواممم
هوسوک: لوس نشو ..قول میدم شب پیش هم بخوابیم
جیمین: قول دادیخندید و چشمکی برای هوسوک زد رفت. هوسوک لبخندی بهش زد. به محض بسته شدن در لبخندشم از بین رفت. باید برای خداحافظی با خانواده اش میرفت...
شایدم نه اون به لطف جیمین اینجاست اگه به خانواده اش بود زودتر از این باید از این سرزمین میرفت...
هوسوک: سرنوشت غم انگیزیه...پوزخندی زد . سمت چمدونایی که جیمین بسته بود رفت. همه شون باز کرد. وسایل ضروری جدا کرد. قصد نداشت با وسایل زیادی بره . در نهایت یه چمدون بست .
نگاهی به اطراف کرد و کلافه دستی توی موهاش کشید.
حالا وقت تمیز کاری شاهکار جیمین توی اتاقش بود.هوسوک: جیمین...
صدای در
هوسوک: بیا تو
+ سرورم پادشاه شما خواستن
هوسوک :الان میام
همراه خدمتکار رفت، حدس میزد درباره ی پیمان باشه.
با دیدن در اتاق شاه استرس عجیبی توی تنش بود .مثل همیشه اون اتاق براش یه شکنجگاه بود.
دستاش پشت سرش مشت کرد تا استرسش پنهان کنه- سرورم ارباب جانگ اینجان
جیهون ( پادشاه ): بیاد تو
در باز شد. اب دهنش قورت داد و وارد شد.
سمت پادشاه رفت تعظیمی کرد.
هوسوک: سرورم...
جیهون سمتش برگشت. با اشاره دستش نگهبانا خارج شدن .
جیهون: میدونی که پیمان بسته شده و فردا میری
هوسوک: بله سرورم
میتونست نفسای جیهون حس کنه . لرزی که توی بدنش نشسته بود . حتی جرات نگاه کردن بهش نداشت.
تمام ذهنش یه زنگ خطر بود برای تکرار نشدن اون اتفاق...با هر قدم جیهون اون عقبتر میرفت. جیهون دستش زیر چونه هوسوک گذاشت و سرش بالا اورد . به چشماش خیره بود.
جیهون: یه فرصت دیگه بهت میدم .. میتونی اینجا پیش من بمونی یا به دربار اون کودن بری
هوسوک: سرورم لطفاً....با چشمای نیمه اشکی به جیهون خیره بود.فشار دست جیهون بیشتر میشد...
جیهون : پس اون ترجیح دادی...بزار ببینم بعد از این هم میخوادت ....
صورتش نزدیکتر کرد ، هوسوک دستاش روی سینه جیهون گذاشت تا اون از خودش دور کنه ولی زورش نمیرسید.جیهون کاملا فک هوسوک توی دستش داشت و فشار میداد.
هوسوک: سرورممم..
قبل از اینکه بتونه لبای هوسوک ببوسه، صدای در باعث شد از هم فاصله بگیرن. هوسوک نفس عمیقی کشید. هنوز تندی ضربان قلبش حس میکرد. از تمام قلبش ممنون بود از هرکسی الان پشت دره
+ سرورم وزیر اعظم اینجان
جیهون: بیاد تو
- سرورم ...
YOU ARE READING
دو سرزمین ، یک عهد
Fanfictionسرزمین میدگارد +جنگ بین میدگارد و سرزمین اِلف ها چندین سال ،ادامه داره سرورم -خسارت های وارده زیاده سرورم 👑 قطعنامه صلح امضا میکنم * یعنی تو شرط ازدواج میپذیری هیونگ ؟ 👑 برام مهم نیست ، اون هرگز قلب منو نخواهد داشت ____ سرزمین اِلف ها + پا...