23

539 102 44
                                    

صدای در ....
یونگی : بیا تو
نگاه یونگی سمت نامجون رفت...
نامجون : هیونگ ...
نامجون بدون اینکه دستگیره در ول کنه .... کنار در وایستاد بود... با دیدن هوسوک با گونه های سرخ شده... لبخندی زد.... یونگی که منتظر بود نامجون در ببنده و جلوتر بیاد .... ولی اینکار نمیکرد .... و کاملا میتونست دلیلش حدس بزنه .... تنها یه دلیل وجود داشت... اون تنها نبود....
ته : نامی هیونگ چیشده؟!.. لختن ؟!
آروم زمزمه کرد.....
نامجون سعی داشت با دستش بهشون اشاره کنه...

یونگی پوزخندی زد....
یونگی: همتون بیایین تو ..
هوسوک با تعجب به یونگی و بعدش نامجون نگاه کرد...
یونگی از فعل جمع استفاده کرده بود... درحالی که فقط نامجون اونجا بود...
بقیه وقتی تایید یونگی گرفتن.... با لبخند دونه دونه پشت سر نامجون وارد اتاق شدن.....
هوسوک با دیدن اونا لبخندی زد....

جین با دیدن اینکه خیلی راحت اون دو نفر مشغول خوردنن.... ناامید سری تکون داد....
جین : از اول میدونستم یونگی هیچ کاری نمیکنه....
نامجون: صبر داشته باش بیبی ...
لبخندی زد...
ته با دیدن دست پانسمان شده یونگی سمتش رفت کنار صندلیش نشست.... پشت سر ته بقیه هم سمتشون رفتن
ته : هیونگ زخمت خوبه ...
یونگی : ته شروع نکن...
یونگی میدونست که تازه تونسته ذهن هوسوک اروم کنه ... نمیخواست دوباره اون موضوع مطرح بشه....
ته : فقط نگرانم..

کوک: مطمئنم هوسوک هیونگ کاملا حواسش هست...
چشمکی به هوسوک زد... هوسوک سرش به نشونه تایید تکون داد....
کوک: واقعا اون دیوونه است چجوری تونست ....
با ناراحتی به هوسوک‌ نگاه کرد...
کوک: هیونگ تو خیلی مهربونی...
هوسوک بغل کرد.... هوسوک لبخندی زد... موهای کوک نوازش کرد.... برای هوسوک کوک مثل جیمینش بود همونقدر کیوت ...
یونگی اخمی کرد.... چشم غره ای به ته رفت....
یونگی: جا اینجا نشستن پاشو معشوقت از همسرم جدا کن...

هوسوک و کوک به یونگی و ته خیره بودن... سعی داشتن جلو خنده هاشون بگیرن.... اون دو نفر به کیوت ترین حالت ممکن داشتن حسودی میکردن .... و کوک برای بیشتر کردن حسودیشون به بغل کرددن هوسوک ادامه میداد...
ته بلند شد ... نگاهش بین هوسوک و کوک و یونگی گردوند..
ته : ببخشید ها کسی که داره نازش می‌کنه همسر شماست.....
جین : به نظر میاد که اون دوتا حسابی خوشش اومده... سرشون دعواست...
به هوسوک و کوک اشاره کرد.... ته و یونگ با تعجب نگاهشون به اون دوتا دادن ..... همین کافی بود تا اون دوتا دیگه نتونن خنده هاشون کنترل کنن.... همشون خندیدن....
کوک از هوسوک فاصله گرفت.....

جین : خب بزارید بریم سر موضوع اصلی ...
با نگاه جدی جین هوسوک میتونست منظورش بفهمه ... اونا ملکه میگفتن.... حالا چی به سرش میومد... قطعا یونگی به سادگی ازش نمیگذشت...
نامجون: میخوای چیکار کنی هیونگ؟!
یونگی بیخیال سمت میزش رفت... نگاه همشون روی یونگی بود....
یونگی: کاری که باید زودتر میکردم.... ملکه محکوم میشه به خیانت به پادشاه...
ته: حقشه ... چجوری تونست همه گول بزنه... اون بچه برای هیونگ من نیست ...

دو سرزمین ، یک عهد Where stories live. Discover now