❗ این پارت حاوی اسمات که با 🔞 از بقیه متن جدا شده ❗
به لطف مسئولیتی که جین به عهدش گذاشته بود.... تا شب مشغول بود.... نه اینکه خوشش نیومده باشه.... حتی از اینکه تونسته بود اتاق جیمین تقریبا شبیه سلیقه جیمین بچینه .... راضی بود... میدونست جیمین خیلی خوشحال میشه.... حتی میتونست اون قیافه کیوت ذوق زده شو .... با اون لبخندش تصور کنه....
ولی خب ... دلش برای یه نفر تنگ شده بود ...
یعنی اینقدر زود وابسته ی یونگی شده بود...
مقابل در اتاق یونگی وایستاد....
با تصور قیافه ای کلافه یونگی خندید....
میدونست یونگی بیشتر از خودش دل تنگ شده....
قطعا تلافی این موضوع سر جین درمیاره ...با تصور اینکه الان یونگی بغلش میکنه ... میبوسیدش... وارد اتاق شد... با دیدن اتاق خالی جاخورد... لبخندش از بین رفت.... از اینکه تصوراتش خراب شدن ... ناراحت بود... سمت تخت رفت...
اتاق خیلی ساکت بود...
نگاهش اطراف اتاق چرخوند ... یعنی یونگی کی میومد.... اگه کارش تا قبل از اینکه هوسوک خوابش ببره
تموم نشه ....
با صدای در از افکارش بیرون اومد...
هوسوک : بیا تو
ته : هیونگ...
ته با ظرف نوشیدنی وارد اتاق شد با دیدن هوسوک لبخندی زد.... از اینکه یونگی اونجا نبود نفس راحتی کشید ...هوسوک به ظرفی که توی دست ته بود ... خیره بود...
ته با دیدن نگاه کنجکاو هوسوک جلوتر رفت.... یکی از لیوانای نوشیدنی کنار تخت برداشت... مقداری از نوشیدنی که آورده بود توی لیوان ریخت... جلو هوسوک گرفت.... شاید هوسوک نفهمیده بود ... یعنی امیدوار بود... نفهمیده باشه... که ته سعی داشت لرزش دستش مخفی کنه...هوسوک هنوزم با کنجکاوی نگاهش روی نوشیدنی بود..
ته : هیونگ... این یه نوشیدنی جدید... منو کوک گرفتیمش... امتحانش کن... بقیه شم میزارم همینجا به یونگی هیونگ هم بدهتمام جملاتش تند گفت... هوسوک نگاهش به صورت ته داد.... ته حس میکرد هر لحظه قرار همچی خراب کنه....
اگه یونگی سر برسه کارش تمومه.... چرا هوسوک قبول نمیکرد یعنی همچی فهمیده... هوسوک لبخندی زد.. لیوان گرفت...
ته با دیدن لبخند هوسوک ... لبخندی زد...
هوسوک نگاهی به نوشیدنی داخل لیوان کرد....
نوشیدنی بوی خوبی داشت... پس چرا ته نگران و مضطرب به نظر میرسید....
دوباره نگاهی به چهره مضطرب ته انداخت....به ته اعتماد داشت... قطعا اون قصدش کشتنش نکرده بود... نه....
کمی از نوشیدنی خورد... بر خلاف انتظارش مزه عجیبی میداد... ولی بد هم نبود... جوری بود که باعث بشه تا اخر لیوان بنوشی... دوباره از نوشیدنی خورد....
ته بعد از اینکه مطمئن شد هوسوک ازش خورده .. نفس راحتی کشید..
ته : من میرم ...
لبخندی زد.. فورا اتاق ترک کرد....نگاهی به در بسته اتاق کرد... هنوزم دلیل رفتار ته نمیفهمید.... نوشیدنی که مشکلی نداشت... نوشیدنی ته لیوان سر کشید.... لیوان روی میز کنار تخت گذاشت....
شاید بهتر بود قبل از اینکه یونگی بیاد بره حموم ....
خواست خدمتکارا صدا بزنه ... که حس کرد تپش قلب داره...
انگار بدنش هر لحظه گرمتر میشد.... حس عجیبی که داشت.... یه حس عجیبی توی پایین تنش...

YOU ARE READING
دو سرزمین ، یک عهد
Fanfictionسرزمین میدگارد +جنگ بین میدگارد و سرزمین اِلف ها چندین سال ،ادامه داره سرورم -خسارت های وارده زیاده سرورم 👑 قطعنامه صلح امضا میکنم * یعنی تو شرط ازدواج میپذیری هیونگ ؟ 👑 برام مهم نیست ، اون هرگز قلب منو نخواهد داشت ____ سرزمین اِلف ها + پا...