Part 12

77 13 2
                                    


با صدای باز شدن در چشم‌هایش را باز کرد و نگاهش را به جان داد.

دمپایی را جایگزین کفش‌هایش کرد.

جلوتر آمد و با دیدن ییبو لبخندی زد که درد در عضلات صورتش پیچید.

بی حواس چراغ را روشن کرد.

+کی رسیدی؟

ییبو خواست جواب بدهد ولی با روشن شدن چراغ نگاهش به صورت جان افتاد.

دلواپس از جایش بلند شد و به سمت جان رفت. چانه‌ی جان را در میان انگشتانش گرفت.

-چیشده؟

جان ابرویی بالا داد و سری تکان داد. حواسش نبود؛ نمیخواست ییبو متوجه دعوا کردنش بشود، ولی انگار اوضاع صورتش افتضاح بود.

+چیزی نیست

صورتش را عقب کشید و به سمت حمام رفت. ییبو آشفته حال پشت سرش قدم برداشت و زود از کمد داخل حمام جعبه کمک های اولیه رو بیرون آورد.

جان بی حرف به کار های ییبو نگاه میکرد و دکمه های پیرهنش را باز میکرد.

در دل اعتراف کرد، بودن ییبو کنارش قشنگ ترین اتفاق دنیا است‌.

همین را به زبان آورد.

+بودنت خیلی قشنگه

ییبو ولی حواسش پی صورت زخمی جان بود و نگرانی امانش را بریده بود.

کلی فکر و سوال در مغزش بوجود آمده بود.

پیرهن را در سبد انداخت.

-آره باید کنارت میبودم که اینطوری نشه

+اگه بودی هم میشد

ییبو نگاه تندی به جان انداخت و نفس عمیقی کشید.

-نه من نمیذارم دعوا کنی

+چیزی نیست شلوغش نکن

نگاهش به خودش در آینه افتاد.

چرا بود.

کنار لبش و پایین چشمش زخم شده بود و گونه اش کبودی واضحی داشت.

ییبو در جعبه را باز کرد و محلول ضدعفونی کننده را بیرون آورد.

با نگرانی به جان نزدیک شد و رو به رویش ایستاد‌.

پنبه را به محلول آغشته کرد و به آرامی روی زخم صورتش گذاشت.

جان هیسی کشید و لبخند محوی زد‌. باز در دل اعتراف کرد که ییبو مرهم درد هایش است.

-با کی دعوا کردی؟

جان ابرویی بالا داد و آرام خندید که باعث شد دوباره صورتش درد بگیرد.

+با یه حرومزاده؟ مهم‌ نیست ییبو ولش کن

دست ییبو خشک شد و نگاهش را به چشم‌های جان داد.

⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋Where stories live. Discover now