با صدای باز شدن در چشمهایش را باز کرد و نگاهش را به جان داد.
دمپایی را جایگزین کفشهایش کرد.
جلوتر آمد و با دیدن ییبو لبخندی زد که درد در عضلات صورتش پیچید.
بی حواس چراغ را روشن کرد.
+کی رسیدی؟
ییبو خواست جواب بدهد ولی با روشن شدن چراغ نگاهش به صورت جان افتاد.
دلواپس از جایش بلند شد و به سمت جان رفت. چانهی جان را در میان انگشتانش گرفت.
-چیشده؟
جان ابرویی بالا داد و سری تکان داد. حواسش نبود؛ نمیخواست ییبو متوجه دعوا کردنش بشود، ولی انگار اوضاع صورتش افتضاح بود.
+چیزی نیست
صورتش را عقب کشید و به سمت حمام رفت. ییبو آشفته حال پشت سرش قدم برداشت و زود از کمد داخل حمام جعبه کمک های اولیه رو بیرون آورد.
جان بی حرف به کار های ییبو نگاه میکرد و دکمه های پیرهنش را باز میکرد.
در دل اعتراف کرد، بودن ییبو کنارش قشنگ ترین اتفاق دنیا است.
همین را به زبان آورد.
+بودنت خیلی قشنگه
ییبو ولی حواسش پی صورت زخمی جان بود و نگرانی امانش را بریده بود.
کلی فکر و سوال در مغزش بوجود آمده بود.
پیرهن را در سبد انداخت.
-آره باید کنارت میبودم که اینطوری نشه
+اگه بودی هم میشد
ییبو نگاه تندی به جان انداخت و نفس عمیقی کشید.
-نه من نمیذارم دعوا کنی
+چیزی نیست شلوغش نکن
نگاهش به خودش در آینه افتاد.
چرا بود.
کنار لبش و پایین چشمش زخم شده بود و گونه اش کبودی واضحی داشت.
ییبو در جعبه را باز کرد و محلول ضدعفونی کننده را بیرون آورد.
با نگرانی به جان نزدیک شد و رو به رویش ایستاد.
پنبه را به محلول آغشته کرد و به آرامی روی زخم صورتش گذاشت.
جان هیسی کشید و لبخند محوی زد. باز در دل اعتراف کرد که ییبو مرهم درد هایش است.
-با کی دعوا کردی؟
جان ابرویی بالا داد و آرام خندید که باعث شد دوباره صورتش درد بگیرد.
+با یه حرومزاده؟ مهم نیست ییبو ولش کن
دست ییبو خشک شد و نگاهش را به چشمهای جان داد.

YOU ARE READING
⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋
Romance"چیزهایی هستند که از تنها بودن هم بدترند. اما سال ها طول میکشد تا این را بفهمی و غالبا وقتی میفهمی که خیلی دیر شده و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست." دقیقا زمانی که فکر میکنی همه چیز داره عالی پیش میره یه طوفان سهمگین میاد و تمام باوراتو نابود میکنه...