اون لحظهای که چشمام رو باز کردم و بدن غرق خونت رو دیدم فقط با خودم گفتم کاش زنده بمونی، کاش این بار بتونی زندگی کنی ییبو.
میدونم وقتی که به خودم اومدم باز هم ناامیدت کردم، باز هم اذیتت کردم هرچند تو نبودی، میدونم همتون رو اذیت کردم...
مثل دیوونهها قدم به قدم شهر رو به دنبالت گشتم و هیچ کس بهم نگفت، نگفت کجایی، نگفت زنده موندی یا نه؟!
بدم میومد از هرکی که کنارت بود، همونایی که میدونستن کجایی ولی نمیگفتن.
من دورم خلوت نیست ییبو، دورم شلوغه و آدما کنارمن، ولی تو نیستی، وقتی تو نباشی من تنها ترین آدم روی زمینم.
یه چیزی رو میدونی ییبو؟
خیلی وقته گذشته، خیلی وقته صدای نفس کشیدنت رو وقتی که توی آغوشم میخوابیدی نشنیدم.
آخرین تصویری که ازت یادمه همون بدن غرق خونت روی تخت بیمارستانه؛ کاش یبار دیگه ببینمت و لبخند قشنگت جایگزینش بشه.
راستی ییبو، دیدی اشتباه میکردی؟ اونی که خدا بود تو بودی نه من!امیدوارم از خوندن فصل دوم لذت ببرید.♡
ESTÁS LEYENDO
⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋
Romance"چیزهایی هستند که از تنها بودن هم بدترند. اما سال ها طول میکشد تا این را بفهمی و غالبا وقتی میفهمی که خیلی دیر شده و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست." دقیقا زمانی که فکر میکنی همه چیز داره عالی پیش میره یه طوفان سهمگین میاد و تمام باوراتو نابود میکنه...