part 12

117 22 5
                                    

به جای اینکه به خانه‌ی ییبو بروند به هتل رفتند. جان گفته بود و ییبو پذیرفته بود.

در خانه‌ی ییبو لی‌یینگ حضور داشت و جان دلش نمیخواست صدای ناله‌های خودش و ییبویش را کسی غیر از خودشان بشنود. از آینه‌ی آسانسور خیره‌ی ییبو بود و ییبو نیز به او نگاه میکرد.

چشم‌هایشان از روی یکدیگر برداشته نمیشد و ضربان قلب هر دویشان بالا رفته بود.

ییبو نفس عمیقی کشید و از این نگاه خیره‌ی جان کمی خجالت کشید و تماس چشمی‌شان را قطع کرد.

-گفت باید بریم‌ حموم

جان خنده‌اش گرفت و دستش را دور کمر ییبو محکم تر حلقه کرد.
+آره بعد میریم

ییبو دوباره از آینه به جان نگاه کرد و از شانس زیادش آسانسور ایستاد و بیرون رفتند‌.

جان در اتاق را باز کرد و ییبو بلافاصله بعد از وارد شدن نگاهش به پنجره‌ها افتاد و با قدم‌های بلند خودش را به آن‌ها رساند.

لبخندی از دیدن شهر از آن بالا روی لب‌هایش آمد و دستش را روی شیشه قرار داد.

- جان اینجا خیلی خوبه..میدونستی چه هتلی رو انتخاب کنی..عاشق سلیقه‌تم‌..البته سلیقه‌ات وقتی منم مشخصه بقیه چیزایی هم که انتخاب میکنی بهترینن

جان با خنده در را بست و به ییبو نزدیک شد.
دستانش را دور کمر ییبو حلقه کرد و چانه‌اش را روی شانه‌ی ییبو گذاشت. ییبو قطعا وقتی به چین برمیگشت با دیدن خانه‌ی جدیدشان خوشحال میشد.
ییبو سرش را به سمت جان چرخاند و چند لحظه‌ای خیره‌ی چشم‌هایش شد.

چشم‌هایی که چهارسال دل‌تنگشان بود. دل تنگ اینکه نگاهشان را روی خودش احساس کند. نگاهی که ییبو با آن احساس میکرد با ارزش ترین و زیباترین آدم روی زمین است.

جان نه تنها با کلام، بلکه با نگاهش هم میگفت که ییبو خداست.

جان سرش را جلو برد و لب‌هایشان روی هم نشست. ییبو کامل به سمت جان چرخید و دستانش را دور گردن جان حلقه کرد‌ و چشمان‌شان بسته شد.

دست جان چنگی به کمر ییبو زد و او را بیشتر به خودش فشرد. ییبو به موهای پشت سر جان چنگ زد و زبانش را در دهان جا فرو کرد و با لذت طعم لب‌ها و دهان جان را چشید. جان دستش را نوازش وار روی گودی کمر ییبو میکشید و کم کم دستش را پایین تر برد. باسن ییبو را لمس کرد و چنگ نرمی به آن زد. ییبو ناله‌ای روی لب‌های جان کرد و جان گازی از لب‌هایش گرفت. ییبو را به پنجره چسباند و بدن خودش را به بدن ییبو فشار داد. آنقدر دلتنگش بود که دیگر‌ نمیتوانست خودش را کنترل کند و فقط ییبویش را میخواست.

لب‌هایشان از هم فاصله گرفت و جان سرش را در گردن ییبو فرو کرد. نفس عمیقی با لذت کشید و شروع به بوسیدن گردن ییبو کرد. ییبو سرش را به شیشه تکیه داد و دستش به شانه‌ی جان چنگ زد.

⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋Where stories live. Discover now