part 6

100 23 5
                                    


ییبو سرش روی شانه‌ی جان بود و دست جان کمر ییبو را نوازش میکرد. چند دقیقه‌ای گذشته بود و در همین حالت مانده بودند. جان کمی سر ییبو را عقب کشید و نگاهش را به چهره‌ی ییبو داد و‌ لبخندی زد.

+پاشو دیر وقته

ییبو خودش را عقب کشید و بدون حرف از جایش بلند شد. ماگ را داخل سطل انداخت و جلوی جان ایستاد و دستش را به سمت جان گرفت. جان نگاهی به صورت ییبو و بعد به دستش انداخت و آن را گرفت. از جایش بلند شد و دست‌هایشان محکم همدیگر را گرفتند. گویی میترسیدند یکدیگر را از دست بدهند، میترسیدند هیچ‌چیز واقعی نباشد و در یک لحظه از دست برود. قدم‌هایشان را به سمت خانه برداشتند و ییبو دست جان را فشار داد و نگاهش کرد‌.

با دست دیگرش از جیب داخل لباسش فندک جان را بیرون آورد و جلویش گرفت. جان با بهت فندک را از ییبو گرفت و آرام خندید. پس ییبو هم از جان با خودش یادگاری به همراه داشت. دل جان با دیدن فندک بیشتر از قبل گرم شد.

+اونموقع‌ها متوجه نبودنش شده بودم ولی فکر میکردم گمش کردم..

فندک را باز کرد و روشنش کرد، لبخند از روی لب‌هایش نمیرفت.

+دیگه سیگار نمیکشم

ییبو با بغض نگاهش را از جان گرفت و دستش را محکم تر گرفت.

+خوشت نمیومد سیگار بکشم

فندک را در جیب شلوارش فرو برد و با شستش پشت دست ییبو را نوازش کرد.

+ورزش هم میکنم

ییبو تنها سر تکان داد، میترسید حرف بزند و بغضش دوباره امانش ندهد. چقدر خوشحال بود که جان دیگر سیگار نمیکشد و ورزش میکند. تغییر کردن جان را کاملا میدید ولی کاش این تغییر ظاهری هم اتفاق نیفتاده بود. تقصیر خودش بود، خودش جان را پیر کرده بود.

+بذار فکر کنم ببینم چه کار مثبت دیگه‌ای انجام میدم

ییبو با اینکه بغض داشت، خنده‌اش گرفت و نگاهی به جان انداخت.

-بانمک شدی

جان بلند خندید و چشمکی به ییبو زد. دلش نمیخواست ییبویش را با بغض ببیند، ناراحتی ییبو به دلش چنگ می‌انداخت.

+خب اینم واقعا مورد مثبتیه..

به خانه که رسیدند لی‌یینگ در حال باز کردن در بود و ییبو صدایش زد. لی‌یینگ به سمت‌شان برگشت و لبخند پررنگی روی لب‌هایش نشست. جلو آمد و خودش را به جان معرفی کرد و باهمدیگر دست دادند. ییبو ناخودآگاه استرس گرفت و به جان نگاه کرد‌. دیگر حساس نبود؟ از لی‌یینگ بدش نمی‌آمد؟ چهره‌ی جان که چنین چیزی را نشان نمیداد، خیلی صمیمی و اجتماعی با لی‌یینگ برخورد کرده بود.

لی‌یینگ نگاهش را به ییبو داد.

-من وسایلمو برمیدارم میرم خونه‌ی دوستم

⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋Where stories live. Discover now