دستش را زیر چانه اش زد و با چشم هایی که از خواب خمار بودند، خیره دوست پسر جذابش شد.
دل جان از این همه زیبایی لرزید و ناگهان از جایش بلند شد.
ییبو با تعجب نگاهش میکرد و جان دستش را گرفت و او را هم بلند کرد.
-کجا میریم
جان جوابی نداد و به سمت سرویس بهداشتی رستوران رفتند. ییبو چون تازه از خواب بیدار شده بود زیر لبی غر میزد و به زور بدنبال جان راه میرفت.
جان دستش را خیس کرد و صورت ییبو را شست.
-نکن خب
جان اخمی کرد و ییبو را بیشتر به خودش چسباند.
+با این چشمای خمارت دیوونم میکنی..دوست ندارم اینطوری ببیننت!
ییبو گونه اش را به شانه جان تکیه داد و چشمانش را بست.
-دیوونه
+دیوونه ی توام خب
با این کار جان، خوابش دیگر پریده بود ولی هنوز هم دلش میخواست بخوابد.
+باز کن دنیامو ببینمت
لبخند زیبایی زد و نچی گفت.
جان گونه اش را طولانی بوسید و در گوش ییبو زمزمه کرد.
+بذار ببینم تموم دنیامو
طاقت نیاورد و چشمانش را باز کرد.
نگاهش را به چشمان باز و زیبای ییبو داد و بوسه ای به پیشانی اش زد.
+بریم عزیزم
سر جایشان برگشتند و ییبو رو به روی جان نشست.
سرحال تر شده بود و با انگشتان جان ور میرفت و بازی میکرد.
-دستات خیلی قشنگن..دوسشون دارم
+توی تو قشنگ ترن
ییبو هینی کشید و با گونه های رنگ گرفته نگاه خشمگینی به جان انداخت.
-شیائو جان!
جان جلوی خندیدنش را گرفت و شانه ای بالا انداخت و چشمکی زد.
+خوبه عکس هم داریم، خودت هم میدونی
ییبو سریع خودش را جلو کشید و دستش را روی دهان جان گذاشت.
-هیچی نگو..جان تو خیلی بیحیایی..یکی بشنوه چی؟
بوسه ای کف دست ییبو نشاند و آرام دستش را کنار زد.
با خنده نگاهش را در صورت ییبو چرخاند.
+اونی هم که تو تخت بلند ناله میکنه و میگه محکم تر منم؟
ییبو دوباره دستش را روی دهان جان گذاشت و ایندفعه محکم نگه داشت.
از چشمان جان خنده اش را میخواند و خودش هم دست کمی نداشت ولی نمیخواست مرد رو به رویش پررو تر شود.
YOU ARE READING
⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋
Romance"چیزهایی هستند که از تنها بودن هم بدترند. اما سال ها طول میکشد تا این را بفهمی و غالبا وقتی میفهمی که خیلی دیر شده و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست." دقیقا زمانی که فکر میکنی همه چیز داره عالی پیش میره یه طوفان سهمگین میاد و تمام باوراتو نابود میکنه...