سلام قشنگای منیه پارت طولانی و هیجانی خدمت شما🥲
منتظر نظرای قشنگتون هستم، مخصوصا سایلنت ریدرا:)❤🫂
****ییبو زودتر از جان از ماشین پیاده شد و کش و قوسی به بدنش داد.
درد پایش کمی بهتر شده بود، ولی باید آرام راه میرفت تا آسیب بیشتری نبیند و کمکم بهتر شود.
جان پیاده شد و از عقب ماشین پالتویش را برداشت و پوشید.
نگاهش را به ییبو که با لبخند نظاره گرش بود داد.
به سمتش رفت و دست ییبو را در دست گرفت و انگشتهایشان درهم پنجه شد.
نیمهشب بود و مکان دوست داشتنیشان خلوت تر از همیشه.
شاید هم میتوان گفت که هیچ کسی جز خودشان، آنجا نبود.
هوا که سرد میشد، افراد کمتری به اینگونه مکان ها میآمدند و همین باعث خوشحالی ییبو میشد.
لبخند روی لبهای ییبو پررنگ تر شد و باهم به راه افتادند.
به همان پارک جنگلی بیرون شهر آمده بودند. همانجایی که اکثر اوقات برای تفریح میآمدند و برایشان پر از خاطره بود.
خاطره از اولین بار دیدن همدیگر، تا اکنون.
به سمت کافه بالای کوه کم ارتفاع رفتند.
ییبو خودش را به جان نزدیکتر کرد و سرش را روی شانهی جان گذاشت.
در ذهن هردویشان، خاطراتشان در حال مرور شدن بود.
خندهی آرام ییبو توجه جان را جلب کرد.
+به چی فکر میکنی ماهم؟
ییبو سرش را بلند کرد نگاهی به سر تا پای جان انداخت و خندهاش شدت گرفت.
جان که متوجه شد ییبو به چه چیزی فکر میکند، دستش را از دست ییبو بیرون کشید و ضربهی محکمی به باسن ییبو زد.
با خنده ییبو را در آغوشش کشید.
+توله سگ
ییبو گاز محکمی از گردن جان گرفت و عقب کشید ابرویی بالا داد.
جان با گاز ییبو آخ بلندی گفت و با چشمهای ریز شده به ییبو نگاه کرد.
ییبو با شیطنت به جان نگاه میکرد و دوباره بلند خندید.
-آخه لعنتی تو اون روز صبح روز تعطیل اومده بودی اینجا برای پیاده روی، برای چی با کت و شلوار اومده بودی؟
جان خندید و دست ییبو را گرفت و بوسهی نرمی به آن زد.
+بعدش میخواستم برم سر قرار کاری
ییبو با ناز خودش را در آغوش جان فرو کرد و لبهایش را غنچه.
-توهم که دست و پاچلفتی
![](https://img.wattpad.com/cover/347702285-288-k332906.jpg)
YOU ARE READING
⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋
Romance"چیزهایی هستند که از تنها بودن هم بدترند. اما سال ها طول میکشد تا این را بفهمی و غالبا وقتی میفهمی که خیلی دیر شده و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست." دقیقا زمانی که فکر میکنی همه چیز داره عالی پیش میره یه طوفان سهمگین میاد و تمام باوراتو نابود میکنه...