part 1

131 26 13
                                    


سلام عزیزای دلم

فصل دو جنون خدمت شما🥲🩵

-----------------------
بعد از پختن غذا، تمام آشپزخانه را تمیز کرد و پیشبندی که مادرش برایش بسته بود را باز کرد.

با لبخند از آشپزخانه بیرون رفت و نگاهش به زن که نشسته روی کاناپه خوابش برده بود افتاد.

بر‌ روی پنجه‌های پایش قدم برداشت و پتوی نازکی که روی کاناپه بود را روی زن کشید.

مادرش سریع بیدار شد و با دیدن جان لبخند پررنگی زد‌.

-جان

جان کنار مادرش روی کاناپه نشست و دستش را میان دستانش گرفت. چین و چروک‌های دست مادرش بیشتر از قبل شده بود.

+جانم..مگه نگفتم اون کرم رو بزن..

زن به آرامی خندید و سرش را تکان داد‌.

-پسر جذاب من‌..دیگه دارم روز به روز پیرتر میشم فایده‌ای نداره

جان اخم کمرنگی کرد و بوسه‌ای به دست مادرش زد.

+شما هنوز هم جوون و جذابین بانوی من

لبخندی که روی لب‌های مادرش نشست، قلبش را آرام کرد. از جایش بلند شد و به آشپزخانه اشاره کرد.

+غذا برات درست کردم..مواد غذایی هم کامل گرفتم و همه چیز هست..کاری داشتی لطفا بهم زنگ بزن خب؟

-داری میری؟

جان سر تکان داد و بعد از عوض کردن لباس‌هایش، کیفش را از روی صندلی برداشت.

+آره باید برم

مادرش از جایش بلند شد و به سمت جان رفت. جان با لبخند در آغوشش کشید و بوسه‌ای به سرش زد.

-مراقب خودت باش

جان در را باز کرد و بعد از پوشیدن کفش‌هایش با لبخند به او نگاه کرد.

+چشم..برو تو و زیاد به خودت سخت نگیر

زن دست جلو برد و دست جان را گرفت و به نرمی فشار داد.

-اونی که داره به خودش سخت میگیره من نیستم جان

زن جلو تر رفت و دست دیگرش را روی صورت جان گذاشت و چشم‌هایش اشکی شدند. دیدن آن موهای سفیدی که روز به روز به تعدادشان افزوده میشد هرکسی را بهت زده میکرد و افراد نزدیکش را ناراحت.

-پسر قشنگ من..مراقب خودت باش

جان با لبخند سر تکان داد و بعد از بوسیدن گونه‌ی مادرش از خانه بیرون رفت. سوار ماشین که شد گوشی همراهش را خاموش کرد و به سمت خانه‌اش به راه افتاد. باید سریع خودش را به کنج امنش میرساند. باید مثل همیشه در پیله‌ی تنهایی‌اش فرو میرفت و خودش را آرام میکرد.

⌈𝗟𝗶𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗠𝗮𝗱𝗻𝗲𝘀𝘀⌋Où les histoires vivent. Découvrez maintenant