chapter nine

56 15 56
                                    


بعضی آدمها باعث می شوند که خنده ی شما کمی بلندتر ، لبخندتان کمی درخشان تر و زندگی تان کمی بهتر شود ...

کمی با هم شوخی کردند و در سر و کله ی هم کوبیدند ... وقتی از زدن و کلکل کردن با همدیگر خسته شدند مارکو لباس هایش را کَند و برای آب تنی در حوضچه ی آب گرم ، وارد آن شد .

کامرون هم به دنبالش رفت .

مارکو از کامرون که از باکرگی در آمده و مرد شده بود احساس سرخوشی بیشتری می کرد ... انگار پسرش را داماد کرده بود !
مدام از این گوشه ی حوضچه به آن سمت می رفت و کامرون را هم به دنبال خود می کشید .
و اشعار بی قافیه ای در وصف اولین زفاف پسر عمه اش میخواند و می‌خندید .

سیمبا هم در آب رفته بود و سرش را مدام به سینه و گلو و صورت کامرون می مالید .

کامرون خندید و به سیمبا گفت : دیدی اون یه ارزن عقلی هم که داشت پرید ؟

مارکو دوباره از ته دل خندید ... بیشتر به کامرون نزدیک شد و با هر دو دستش موج بزرگی از آب را به سمت پسرک و سگش پاشید : چرا نشستی ؟ پاشو باید جشن بگیریم !

کامرون با خنده ، چشم هایش را از هجوم شدید قطرات آب بست و همانطور که کف دستش را روی لب و چانه ی خیسش می کشید گفت : چرا اینقدر خوشحالی ، دیدی که فرار کرد !

مارکو از انتظارات بالای پسر عمه ی بی تجربه اش بیشتر خندید : زنت نبوده که بخواد تا صبح توو بغلت بخوابه پسر !

کامرون با لبخند و گونه هایی که از خجالت به سرخی می گرائید گفت : خب اینقدر زود رفتنم غیر طبیعیه ... انگار فرار کرد !

مارکو دستش را روی فرق سر پسرعمه اش گذاشت و او را در آب فرو برد : اینجور چیزا کاملاً عادیه .
من با معشوقه امم همین‌طوریم !

از آب سرش را بیرون آورد و همانطور که دوباره کف دستش را روی صورتش می کشید و با خنده و هیجان نفس می کشید گفت : زندگی شگفت انگیز تو اصلاً دلیلی برای موجه بودن فرار اون دختر نیست ... این کارا فقط از تو و معشوقه هات برمیاد !

مارکو قسمتی از لُپش را بین انگشت شست و اشاره چلاند طوری که صورت پسرک کاملا به سمت خودش کشیده شد : همه همینن بچه ! تو چون بار اولته زیادی اهمیت میدی !

کامرون از چلانده شدن لپش یکی از چشم هایش را بست و حینی که زبانش را کمی بیرون می داد با خجالتی که بامزه ترش کرده بود خندید : ازت بابت حوردیس ممنونم ، ولی بهتره از این به بعد دایره‌ ی صمیمیتمونو اونقدر تنگ نکنی که همخوابامون یکی باشن !

مارکو چشم هایش را گِرد کرد از تنها خور بودن آن جوجه خروس تازه از تخم در آمده : اینه جواب منی که حور خودمو دو دستی پیشکشت کردم ؟!

Come Back God's Donde viven las historias. Descúbrelo ahora