chapter eleven

78 16 52
                                    

تهش قراره بمیرم ، پس بذار از زندگی کردم نترسیم ؛ خطر کنیم ، بدوییم ، زمین بخوریم ، گریه کنیم ، مشت بخوریم ، چک بخوریم ، بخندیم و زندگی کنیم ...

حال و هوای تالار غذاخوری خانواده ی خاوین مثل خانواده ی خودش نبود !

با اینکه پدر و مادرش ، شاه و ملکه بودند اما همیشه هنگام صرف غذا صبحت های متفرقه می کردند و پدرش که مَردی جدی بود حساسیتی نشان نمی داد در این زمینه !

اما خانواده ی خاوین خیلی خشک مزاج بودند .

و همیشه ، هم در آغاز و هم در پایان غذا پدر شوهرش با صدایی بلند شروع به دعا خواندن و شکرگزاری خدایان می کرد .

بعد از شکرگزاری و شروع غذا ، گاوین قاشق نقره را در دست راستش گرفت و به اعضای خانواده اش گفت : همه اتون میدونین آدمایی که به کاخ پادشاهی فرستادیم موفق به پیدا کردن نفرین خدایان نشدن !

حوردیس بدون اینکه بخواهد تمام حواسش را داد به بحثی که در خصوص آن نفرین زیبا بود ... و افسوس می خورد که چرا باید یک نفرین تا این اندازه تماشایی و خواستنی و دوست داشتنی باشد !

اعتراف می کرد آن نفرین زیبا ، دوست داشتنیست !

و برعکس دیگر افرادی که تا به حال با آنها همبستر شده ، رفتاری بسیار ملایم تر و محترمانه تر با او داشت !

پدرش مرد ثروتمندی بود اما همیشه در مهمانی ها او را به این و آن تعارف میزد .
فرقی نمی کرد فردی که دخترش را به آنها پیشکش می کرد چه کسی باشد ، همین که دارای منسب و مقام بود کفایت می کرد برای مَرد .

حوردیس فقط هجده سال داشت اما از دوازده سالگی شده بود ملعبه ی دوستان اشراف زاده ی پدرش !

آنقدر پدرش او را به این و آن پیشکش کرده بود که حتی برادرش پاگون هم گاهی به خودش اجازه می داد تا دور از چشم شاهدخت بزور با او بخوابد .

هر چند نه گاوین پدر واقعی اش بود و نه پاگون برادر خونی و تنی اش !

حوردیس دختر برادر گاوین بود که از دو سه سالگی تحت تکفل عمویش در آمد !

و در این مدت دو چیز را خوب یاد گرفته بود !
یکی خدایان و اهمیتشان در زندگی افراد و دیگری اینکه باید همیشه در خدمت گزاری به مَردانی که عمویش می گفت حاضر می شد ... حتی اگر خودش چندان مایل به آنها نبود !

به جز مارکو ، نفرینِ زیبا تنها مردی بود که با خواست قلبی خودش با او خوابید !
با تمام ترسی که بابت این موضوع به جانش افتاده بود میلی شدید او را وادار می کرد تا با آن پسر نفرین شده آمیزش داشته باشد .

مارکو پسری جذاب و نیرومند بود ... و شوخ طبع و صمیمی !
اما او هم مثل دیگر مردان هنگام آمیزش به او اهمیت نمی داد و فقط به دنبال این بود که بی مقدمه برود سراغ خالی کردن کمرش !

Come Back God's Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon