من مظهر اعتراض هستم ، در مقابل ظلم و ظالم اعتراض می کنم ، هر ریاکار و مزدوری را که ببینم اعتراض می کنم ، هر خوک زورگویی را که ببینم اعتراض میکنم ... حتی محکمه ی تفتیش عقاید اسپانیای قرون وسطا هم نمیتواند فریادِ اعتراضم را خفه کند ، حتی اگر زبانم را از حلقومم بیرون بکشند با ایما و اشاره اعتراض میکنم ...
ظرف لیام را از خوراک گوشت و سبزیجات پُر کرد و مقابلش گرفت و بعد از نفس عمیقی ، لبخندی بی رنگ زد : نمیتونم برات توضیح بدم چه احساسی داره وقتی که یک شبه از تخت پایین کشیده میشی !
لیام هر دو دستش را برای گرفتن کاسه ی چوبیِ داغ دراز کرد : برای بیانش نیازی نیست تلاش کنی ... کمی تا قسمتی شبیه به هم هستیم !
گوشه ی لب او هم بالا آمد و قاشق چوبی را در کاسه فرو کرد : من هم از قائم مقامیِ پادشاهی مثل تو به قَدری پایین کشیده شدم که حتی نمیدونم چه وظیفه ای دارم !زین تکه گوشتی برای سیمبا در ظرف مخصوص حیوان گذاشت و آن را به سمتش هُل داد : اجساد مَردمم رو تونستی با احترام دفن کنی ؟
بزور قاشقی از غذای خوشمزه خورد ...
اجساد را ناچاراً در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده بودند ...
وقتی دهانش خالی شد بدون نگاه کردن به زین گفت : تا جایی که میتونستم سعی کردم با احترام به خاک سپرده بشن !دستی به سر حیوانی که مثل لیام بزور و بی رغبت غذا میخورد کشید و با تأثر گفت : خاک کشورم مدفن افرادی شده که بخاطر طمع دخترم و حماقت های من کشته شدن !
لبخند حزینی زد : تو تقصیری نداری !
همین که بخاطر جلوگیری از کشتار بیشتر عقب کشیدی انسانیت به خرج دادی !با اَسَف گفت : چه انسانیتی ؟! عقب کشیدنم چه فایده ای داشت وقتی هم خون تعداد بیشماری از مَردمم روی زمین ریخت و هم بیگانگانِ حامی بر کشورم چیره شدن !
لیام لب پایینش را بین دندان هایش فشرد و هنوز سرش توی کاسه بود اما چیزی نمیخورد : این تمام ماجرا نیست و برای همین نباید خودتو ببازی !
لحن و نگاهش سرشار از ملالت و اندوه بود : دیگه چه چیزی میتونم ببینم و به زندگی ادامه بدم ؟!
کشوری که برای یکپارچه کردنش از چیزی بیم نداشتم یک شبه به بیگانه ها سپرده شد !
YOU ARE READING
Come Back God's
Fanfictionآن پیر عفریت قدم به قدم داشت نزدیک تر میشد : نه تو و نه هیچکس دیگه ای نمیتونه خدایان رو نابود کنه ! با قهقهه گفت : اونا دارن برمیگردن ... دارن میان سراغ تو و زین ... به زودی تاوان بزرگی پس میدین و قربانی هایی که مانعش شدین رو میگیرن ! حرف زن رعش...