آیا فکر می کنی به همین سادگیست که برای رهایی از یک زخم آن را ببندی ؟!
در چهار دیواری نموک و تاریکی با دست و پای زنجیر شده ، محبوس شده بودند .
زمینِ سرد ، درد بیشتری به کامیلا تحمیل می کرد اما دیگر نایی برای ناله و گریه نداشت .
گاوین با بی حالی گفت : باید حداقل یکم آب و غذا برامون بیارن !
کامیلا یاد میزبانیِ خودش از کامرون افتاد و نفسش را به آهستگی بیرون داد .
پاگون ناله ای کرد : پدر انگار متوجه نیستی کجاییم !
گاوین با دندان قروچه گفت : من یکی از صاحب منصبان سیلورلندم !
نوح مثل همیشه به ریش گاوین خندید : دقیقاً به همین علت بازداشت شدیم !
اونا شک کردن که ما با این حواس پرتی بخوایم ، علیه اوتیا وارد جنگ بشیم !گاوین گردنش را سمت کدین که در این حالت هم خونسرد و آرام بود چرخاند : ببینم کدین ، تو مگه ارتباط قوی تری با خدایان نداری ؟! فکر می کردم مردان خدا مصونیت دارن !
کدین با همان حالت بی تفاوت گفت : مسئله ی تجاوز به خاک یک کشوره !
این چه ارتباطی به خدایان داره ؟!گوشه ی لب گاوین به تمسخر بالا پرید : پس فایده ی دین دار بودن چیه ؟
کدین با آرامش همیشگی اش گفت : جز وعده ی ورود به وادی خدایان ، چه چیزی میتونه یک مَرد رو پایبند به دین کنه ؟!
اینبار پوزخندش صدا دار شد : فکر میکردم خدایان برای روحانیون امتیازات ویژه ای قائلن !
نوح : کدین مَرد خداست ! اگر چنین امتیازاتی وجود داشت باز هم ازشون استفاده نمیکرد !
کامیلا به مَرد با حالتی پرسشی نگاه کرد : چطور مطمئنی از چیزی که میگی ؟
نوح : اینکه هنوز خدایان از ما رو نگرفتن رو مدیون خدمات مخلصانه ی کدین هستیم !
کامیلا داشت کم کم قانع می شد ... چون روی کدین حساب دیگری باز کرده بود !
گاوین ولی دوباره دلیلی یافت تا با نوح یکه به دو کُنَد : الآن به نظرت مورد لطف و نگاه خدایانیم ؟
کامیلا بی حوصله شانه بالا داد و اینبار او به جای نوح گفت : اگر نبودیم مثل بقیه میمُردیم !
گاوین لحنش را در برابر شاهدخت ملایم تر کرد : حبس در اینجا فرق زیادی با مُردن نداره شاهدخت !
کامیلا نفسش را مثل آهی بی زور بیرون داد و حرفی نزد .
کدین اما مژده داد : پاداش صبوریه ما نزدیکه !
فقط باید منتظر بمونیم !گاوین که دیگر از حرف زدن خسته شده بود تنها سه کلمه گفت : اگه زنده بمونیم ...
___
ESTÁS LEYENDO
Come Back God's
Fanficآن پیر عفریت قدم به قدم داشت نزدیک تر میشد : نه تو و نه هیچکس دیگه ای نمیتونه خدایان رو نابود کنه ! با قهقهه گفت : اونا دارن برمیگردن ... دارن میان سراغ تو و زین ... به زودی تاوان بزرگی پس میدین و قربانی هایی که مانعش شدین رو میگیرن ! حرف زن رعش...