chapter twenty eight

46 12 13
                                    

میان کل داروها ، فقط چشمت اثر دارد

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

میان کل داروها ، فقط چشمت اثر دارد ...

کامرون روی زانو نشست و همانطور که دستش را به دنبال نیزه اش در آب تکان می داد با دستپاچگی گفت : دست از حرف زدن بردارید ...
هوا داره تاریک میشه و هنوز چیزی دستگیرمون نشده !

مارکو خم شد تا بندهای پوتینش را باز کُنَد : ماهیگیری یه استعداد ذاتیه پسر عمه ... یه روزه که ماهیگیر نمیشی !
حتی پدرانمون هم در این زمینه چیزی در چنته ندارن ... صبر کن تا تبحر واقعی رو نشونت بدم !

کامرون نیزه اش را یافت و بعد برخواست تا منتظر هم بازی کودکی اش بماند ... چند روزی می شد که اصلاً به مارکو توجهی نشان نمی داد و حالا که تحت تأثیر آرامش دریا ، کمی از بحران هایش فاصله گرفته بود متوجه شد چقدر دلش برای پسر دایی اش تنگ شده !

مارکو هنوز کامل بند پوتینش را باز نکرده بود که زین توی پوزش زد : تو تبحر خوبی در برپایی آتش داری !
بافت خیسش را در آورد و بعد از پرت کردنش روی خشکی با لحنی آمرانه گفت : به اطراف سر بزن و هیزمِ خشک جمع کن !

مارکو برای چند لحظه بِر و بِر پادشاه زورگو را نگاه کرد .
بعد نوبتی نگاهش را به لیام و گایایی که خودشان را به آن راه زده بودند داد و در آخر به تنها فردی که حتم داشت به دفاع از او بر میخیزد اما کامرون هم در حالی که لب هایش را می کشید توی دهانش تا به پسر دایی اش نخندد ، خودش را مشغول ماهیگیری نشان داد و بی خیال یار قسم خورده اش شد ...

____


ولیعهد هم به توصیه ی پدرش بافت خیسش را از تن خارج کرد تا سینه پهلو نکند .

همه به جز مارکو که رفته بود پِی هیزم ، تا زانو در قسمت کم عمق آب ایستاده بودند .

اولین کسی که زودتر از بقیه موفق شد ماهی بگیرد گایا بود !
یک ماهیِ نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک !

ماهی اش را در سطل خود پرتاب کرد ...

پاهای لُختش از سرما در مضیقه بود ، برای همین به همان تک ماهی بسنده کرد و خطاب به آن سه نفر گفت : من سهم خودمو گرفتم و میرم پای آتیش !
امیدوارم شما هم موفق بشید وگرنه گرسنه میمونید !

Come Back God's Onde histórias criam vida. Descubra agora