علامت جیمین+
علامت هانول●
علامت سئوک○پوزخندی زدم و دست از نگاه کردن به آیینه ی بخار گرفته ی حموم کشیدم و اومدم بیرون پس شما اینو میخواید پسرا، باشه پس منم باهاتون بازی میکنم
احمقا بدون توجه به حرفم گذاشتن رفتن پس منم قراره برم به همون بار تا یکم اذیتشون کنم برای همین یه پیراهن مشکی که جنس پارچش لَخت بود و از سر استیناش یه نوار اویزون بود و جذابش میکرد رو پوشیدم یقه انگلیسی بود برای همین یقش باز بود و بعد شلوار مشکیمو پوشیدم و بخاطر اینکه قرار بود جلوی پیراهنمو بکنم توی شلوارم یه کمربند هم بستم
استایل جیمین
رفتم جلوی آیینه موهامو که تازه توی حموم صورتی کرده بودم رو حالت دادم خیلی بهم میومد کاش زودتر اینکارو میکردم و یه آرایش خیلی ملایم کردم مزه ی بالم لب توت فرنگیمو خیلی دوست داشتم و سایه ی کمرنگی که به چشمام زیبایی داده بود باعث میشد لبخندی روی لبم بیاد
گوشواره نقره ایمو توی گوشمکردم خب خیلی جذاب شدم قربون خودم برم رایحه ی ملایم گل رزم که توی اتاق پیچیده بود رضایتمو خوب نشون میداد گوشیمو برداشتم تا برم اما لحظه اخر که نگاهم خورد به آیینه حس کردم زیادی گردنم خالیه پس با یه گردنبند این کمبود رو جبران کردم.با ورودم به بار بوی سیگار و مشروب و رایحه های مختلف توی دماغم پیچید و باعث شد احساس خوبی نکنم رسما با پای خودم اومده بودم جایی که امگاهای تنها جرعت ندارن بیان و خب دروغه اگر بگم نترسیده بودم
سعی میکردم نگاههای هیز آلفاها رو نادیده بگیرم و دنبال آلفاهای آشنا بگردم
با حس کردن بوی سرد نعنای و اوکالیپتوس آشنا نگاهمو چرخوندم و دیدمشون لبمو گاز گرفتم و سعی کردم لبخند خبیثمو پنهان کنم
آروم و بدون توجه بهشون رفتم نزدیکشون نشستم و جوری تظاهر کردم که انگار ندیدمشون و بعد از برداشتن لیوان ویسکی از روی سینی ای که توسط یه بتا حمل میشد نگاهمو چرخوندم طرف رقصنده ها ولی نمیشد بوی تلخ شدهی رایحهی نعنا و اوکالیپتوس رو نادیده گرفت تا لبمو بردم روی لیوان دستی جلوم دراز شد
نگاهمو بردم طرف صورت صاحب دست که با لبخند مسخره از یه آلفای غریبه روبهرو شدم:
"افتخار رقص میدید امگای زیبا؟
تا اومدم چیزی بگم صدای خش دار و عصبی ای اجازه نداد:
○نه! حالا گمشو
مرد خشک شده دستشو کشید عقب اما با سمجی توی چشمای بهت زده ی من زل زد و گفت:
"من از شما پرسیدم امگای جوان نظرتون چیه
هانول که نمیدونم کی اومده بود پشت سرم دستشو از کنار صورتم اورد و محکم کوبید به میز و با صدای کنترل شده گفت:
●مگه نشنیدی چی گفت؟ گمشو
مرد با اخم و کاملا شاکی فحشی زیر لب داد و ازمون دور شد و طرف یه امگای دیگه رفت
با اخم به راهی که مرده رفته بود زل زده بودم که با صدای سئوک شتی زیر لب گفتم و فهمیدم توی چه موقعیتی هستم
○این چه وضعیه؟ اصلا اینجا چه غلطی میکنی؟موهاتو چرا این رنگی کردی؟
در حالی که داشتم حرص میخوردم گفتم:
+چه سر و وضعی؟ چمه مگه؟ اصلا به شما چه ربطی داره من از شما بزرگترم خودم تصمیم میگیرم
و انگشت اشارمو گرفتم طرف سئوک و گفتم:
+حواست باشه داری چجوری صحبت میکنی باهامهانول درحالی که یقمو سعی میکرد بسته تر کنه با حرص گفت:
●چرا نمیذاری دو دقیقه خوش بگذرونیم همش میرینی توش داری حالمو بهم میزنی اصلا فاک به دوستامون بیا بریم از این خراب شدهبا عصبانیت دستشو پس زدم و گفتم:
+به شما چه ربطی داره؟ میخوام بمونم
سئوک صورتمو برگردوند طرف خودشو خیلی محکم گفت:
○تو یه امگایی و الان ما بزرگ شدیم و آلفاتیم حواست هست؟
ابروهام ناخداگاه رفت بالا:
+چی؟ نخیر من میتونم از خودم محافظت کنم جناب
هانول چشماشو توی کاسه چرخوند و گفت:
●بسه تا الان تو از ما محافظت کردی حالا دیگه ما بزرگ شدیم و متاسفانه یا خوشبختانه آلفاییم پس انقدر اذیتمون نکن
لبخند خیلی ملایمی زدم و گونه هام سرخ شدن ته دلم از اینکه انقدر بزرگ شدن که میتونم روشون حساب کنم و احساس امنیت داشته باشم ذوق کرده بودم پسرای خودمن دیگه.اینم پارت دو
چون اخرین بار خیلی وقت پیش بود که نوشته هامو به اشتراک میذاشتم مطمئنم خیلی عیب و نقص داره نوشتنم
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...