پارت ۱۹

2.6K 426 183
                                    

___________________________________
سینی بزرگی که بهم داده بودن رو هن هن کنان به طرف اتاق بزرگ بردم و شروع کردم به غرغر کردن
+مرتیکه میخواد منو مریض کنه ببین کیم به الهه ماه قسم اگر مریض شدم میام چنان میبوسمت که تموم ویروسام بره تو حلقت
آهی بخاطر اینکه کیم جلوم نیست تا اینارو بهش بگم کشیدم
با دیدن در مشکی رنگ فهمیدم که بلاخره به اتاق بزرگ‌رسیدم با آرنج درو باز کردم داخل شدم‌ ‌که رایحه‌ی تلخ‌ آلفاها به مشامم خورد و باعث شد دماغمو چین بدم و بعد از اون صدای ناله‌هاشون توجهمو جلب کرد
با تعجب سینی رو، روی میز بزرگ گذاشتم و به تختاشون که با فاصله‌ی تقریبا زیادی گذاشته شده بود خیره شدم و بعد نگاهمو چرخوندم، اتاق بزرگی بود
یه قسمتش وسایل گیم بود و کمی اونطرف‌تر میز بیلیارد و فوتبال دستی بود و سمت راست هم تختاشون بود که با فاصله‌ی تقریبا زیادی از هم گذاشته شده بودن
بیخیال دید زدن اتاق شدم و با عجله به سمت تختاشون رفتم
واو اینجا هم به ترتیب سن خوابیده بودن اولین نفر نامجون بود دستمو که روی صورت عرق کرده و جمع شدش گذاشتم از شدت داغی صورتش هینی گفتم
و بعد با عجله دونه‌دونه چکشون کردم همشون تب داشتن اما تهیونگ و جونگکوک انگار بجز سرماخوردگی یه چیز دیگشون هم بود
با ناله‌ی بلند هانول ترسیده دنبال یه ظرف بزرگ گشتم
بعد از چند دقیقه طاقت‌فرسا بلاخره تونستم یه ظرف بدردبخور پیدا کنم
نفس آسوده ای کشیدم و ظرف رو پر از آب کردم و به سختی به‌سمت تخت‌نامجون بردم
+پارچه...پارچه میخوام
با برخورد نگاهم به تیشرت نامجون که گوشه‌ تختش بود لبخندی زدم و گفتم
+ای بابا ببخشید جناب کیم
و تیشرتشو تیکه تیکه کردم و یه تیکشو توی آب فرو کردم و بعد آبشو گرفتم و پتو‌رو روی نامجون کنار زدم و روی بدن لختش کشیدم
+اوف چه بدنی داری داداش، نوچ اصلا داداش چیه فقط باید بگم ددی...جیمین به خودت بیا پسر طرف مریضه
آب دهنمو قورت دادم
+آخه تتو‌هاشو نگاه کن حتی سیکس‌پکم داره شیطونه میگه...
سرمو تکون دادم و برای اینکه گمراه نشم دستمالو روی پیشونیش گذاشتم و یه دستمال دیگه برداشتم و خیس کردم
و سراغ نفر بعدی رفتم

آهی کشیدم و دستمو نوازش‌وار روی گونه‌ی هانول کشیدم که با ناله گفت
●گ...گل رز؟
توی خواب داشت ناله میکرد؟
با جمع شدن سئوک و ناله‌های بلندش هول‌زده طرفش رفتم و دستمو توی موهاش کشیدم
○آپا؟ آپا رایحتو میخوام ل..لطفا بغلم کن ف...فقط رایحت آرومم میکنه
با بهت دستمو عقب کشیدم، بهم گفت آپا؟ مثل بچگیاش؟
اما میتونستم بهش رایحمو بدم؟ اینجا پر از آلفاهایی بود که به رایحه‌ی امگا حساسن
○آ...آپا
چشمامو بستم و بیخیال حال خاندان کیم شدم و خم شدم و دستمو روی گونه‌ی سئوک کشیدم و رایحه‌ی آرامبخشمو آزاد کردم
توقع داشتم الان بقیه حالشون بدتر بشه اما در کمال تعجب تموم صدای ناله‌ها خوابید و رایحه‌های تلخ از بین رفت و حالا صدای نفس‌های آروم توی اتاق پیچیده بود
با بهت نگاهی به بقیه انداختم که آروم شده بودن
تبشونو تند تند چک‌کردم که فهمیدم تبشون هم پایین اومده
+این چی بود دیگه؟ ی...یعنی اونا با رایحه‌ی من آروم شدن؟
با کشیده شدن دستم به تهیونگ که داشت منو میکشید به طرف تخت جونگکوک نگاه کردم
+داری چیکار میکنی
با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و منو روی تخت کنار جونگکوک که نیمه هوشیار بود انداخت و کنارم خوابید و بعد محکم منو بغل کرد از اونطرفم جونگکوک دستشو دورم حلقه کرد
با بهت گفتم
+الان چیشد؟
با فرو رفتن سرشون توی گردنم و کشیده شدن دماغشون روی پوست گردنم چشمامو توی کاسه چرخوندم
+واقعا نه تنها از نظر قیافه با هانول و سئوک شباهت دارید بلکه اخلاقتونم مثل همون دوتاست
آهی کشيدم و اجازه دادم آروم بشن
×بوی خوبی میده
تهیونگ‌با صدای خماری گفت و جونگکوک جوابشو داد
_میخوام گردنشو گاز بگیرم
+هوی داداش پرو نشو هیچی بهت نگفتم
بدون هیچ حرفی محکم تر بغلم کردن
بعد از چند دقیقه که داشتم غرغر میکردم تحملم تموم شد و آروم از بینشون در اومدم و دوباره همشونو چک کردم
خوشحال از اینکه جو آروم شد ظرف و دستمالارو بردم داخل حموم و اما دوباره صدای ناله‌ باعث شد با عجله به سمت تختا برم اما با دیدن جونگکوک و تهیونگ که دارن همدیگرو میبوسن دستمو روی دهنم گذاشتم...
هردوتاشون درحالی که رایحه‌ی پر از شهوتشون رو آزاد کرده بودن داشتن خیلی هات همدیگرو میبوسیدن انگار که رات شده بودن
+لعنت بهتون چندشا
اما با فکری که کردم آروم از سینی‌وسط میز ظرف پاپ‌کورنی که برای خودم آورده بودم رو برداشتم و خودمو به گوشه‌ای از اتاق رسوندم و درحالی که به کاراشون نگاه میکردم پاپ کورنمو میخوردم بقیه هم خیلی راحت خوابیده بودن
_________________________________
با تموم شدن کارشون معترض چشمامو چرخوندم
+ای بابا تموم شد؟
هردوشون توی بغل هم خواب رفتن آهی کشیدم و دوباره رایحمو آزاد کردم تا رایحه‌ی مسخرشون از اتاق بره بیرون
کمی هم پنجره‌رو باز گذاشتم اما صدای یونگی باعث شد سرمو به عقب بچرخونم
# اینجا چخبره؟
کمی خوشحال شدم از اینکه حداقل یکیشون بیدار شد
و با لبخند درحالی که کاسه‌ی سوپ رو از سینی برمیداشتم به طرف ماکروفر رفتم و ظرف رو گذاشتم داخلش تا گرم‌بشه
+آه هیچی همتون به فاک...نه یعنی مریض شدید منم اومدم مراقبتون باشم
#‌ م..من یه چیزی یادمه
با صدای ماکروفر نفس عمیقی کشیدم و سوپ رو درآوردم و به سمتش رفتم
+چی؟
# یه بویی اومد گمونم گل رز بود...آره بعد بدنم آروم شد
سرشو چرخوند
# اما اینجا که گل رز نیست
پوکر فیس بهش نگاه کردم و کاسه‌ی سوپ رو دادم بهش
+ببخشید داداش اما اون رایحه من بود
با بهت کاسه رو گرفت و بهم نگاه کرد
# رایحه‌ی یه امگا منو آروم‌ کرد؟ جدی‌ای؟
پوزخندی زدم و یع مشت آروم به شونش کوبیدم
+حال میکنی؟ همتون حالتون خوب شدا...بخدا باید دستامو ببوسید
با شنیدن جمله‌‌ی اخرم سوپ توی‌گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن
هول زده محکم زدم توی کمرش که گفت
#ولم کن ولم کن این دسته یا چماق
چشمامو توی کاسه چرخوندم تا خواستم چیزی بگم چشمم به بدنش خورد
+میگما..همتون انقدر بدناتون لیس زد‌‌...نه یعنی خوبه؟ پس چرا من اینجوری نیست؟
بیخیال گفت
#معلومه چون چاقی
با حرص خواستم چیزی‌بگم‌که صدای سرفه‌ای باعث شد سرمو بچرخونم که دیدم همشون بیدار شدن و نشستن
=به ماهم سوپ بده
با چشمای ریز شده به نامجون که این حرفو زده بود نگاه کردم و گفتم
+دستور نده‌ها الان قدرت دست منه حواست باشه تازه باید دستمو هم ببوسید رایحم آرومتون کرده
و با افتخار لبخند زدم اما با صدای هوسوک لبخندم خشک شد
&نه بچه جون ما انقدرام انرژیمون کم نیست که نتونیم یه امگارو بکشیم

ادیت نشده

خب چون گفته بودی جرا ویکوکمین نمیکنی:)
ولی خب بچه‌ها بنظرم خیلی زوده اونجوری ویکوکمین بشه
به اینکه چقدر خاندان کیم سختگیر و مقرراتین فکر کنید یا مثلا اینکه خودِ کیم عاشق یه پسر بوده و جلوش سلاخی شده
پس هنوز خیلی زوده که ما توی ۱۹ پارت که بعضیاشم کوتاه بوده ویکومینش کنیم:)
اما خب تمام تلاشمو میکنم مومنت ازشون داشته باشیم
اما عاشق شدن هنوز زوده:>
این پارتو گذاشتم اما برای هفته‌ی بعد پارت نداریم:>
خوشحال میشم با ووتهاتون و کامتای قشنگتون بهم انرژی بدید:>>

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now