پارت ۳

3.3K 477 17
                                    

هانول دستمو گرفت و مجبورم کرد از صندلی بلند شم
●تا همین الانم نگاهشون به امگام داره اذیتم میکنه
سئوک درحالی که کمرمو گرفته بود تا به بقیه آلفاها بفهمونه که نگاهشونو کنترل کنن گفت:
○لطفا روی امگای من میم مالکیت نذار جناب
رسما بینشون در حال خفه شدن بودم:
+هی پسرا کی گفته من امگای شمام؟ من خودم آلفا دارم که هنوز پیداش نشده
سئوک زیر لب گفت:
○کاش همونجوری گم بمونه چون میکشمش
که منکه رسما بهش چسبیده بودم شنيدم
●معلومه که امگایی مایی اجازه هم نداری آلفا داشته باشی مگه ما مردیم؟ اصلا اولین امگای زندگیمون بودی مگه اینطور نیست؟ ما که اوما رو ندیدیم
از بار خارج شدیم و تونستم نفس راحت بکشم
+هوفف...چرا خب اینطور هست(خندیدن)باشه اصلا اما بعدا که امگای خودتونو پیدا کردید چی؟
هردوشون مثل دوتا توله گرگ خم شدن و خودشونو توی بغل کوچیکم جا کردن:
●○برن به درک
خنده ی بلندی کردم و دستمو توی موهاشون کشیدم امیدوارم پسرا، امیدوارم منو تنها نذارید
○هومم جیمین خیلی بوی خوبی میده آدمو آروم میکنه اگر امگام بوش مثل تو نباشه میندازمش سطل آشغال
●انقدر توی بار بوی رایحه ها قاطی شده بود که داشت حالم بهم میخورد ولی جیمین بوی خوبی میده حتی اونجا هم بوی رایحش آرومم میکرد
صدای خنده‌ی خجالت زدم باعث شد از بغلم بیان بیرون
+هه هه اینطورم نیست پسرا
سئوک و هانول هردو لپمو کشیدن و صدای خنده هاشون بلند شد
○همیشه از صورتی بدم میومد اما این زیادی قشنگت کرده
هانول دستشو توی موهام کشید و گفت
●جیمین باورم نمیشه بزرگمون کردی تو خیلی بیبی ای اخه
با عصبانیت اسپنکی به باسنش زدم و گفتم
+دلت هوس کرده کفگیرمو بکنم توت؟ پسره ی پرو
قهقهه ای زد و در حالی که به خیابون خلوت نگاه میکرد گفت:
●نه ممنون هنوز کونمو دوست دارم
خنده ی ریزی کردم که لحن کلافه ی سئوک باعث خشک شدن لبخندم شد:
○نکنه باز با اون ماشین مسخره اومدی؟
+عام خب با چی میومدم؟ همینم خوبه دیگه قول میدم زودِ زود یه ماشین بهتر بخرم
هانول در حالی که انگار احساس بدی داشت گفت:
●خوب شد خیابون خلوته وگرنه اون ماشین نارنجیه مسخره...آهه فکرشم خجالت زدم میکنه
من بیشتر شرمنده شدم ولی خب سریع سوار ماشین شدیم تا قبل اینکه کسی بیاد و اونا خجالت زده بشن از اونجا دور شیم هانول داشت رانندگی میکرد زیر چشمی نگاهش کردم بغض داشت گلومو فشار میداد چرا هرکاری میکنم نمیتونم برای پسرا همه چیز فراهم کنم اونا خیلی مهربون و با درک بودن حتی وقتی تونستم اون خونه ی کوچیک که دوتا اتاق داشت رو بخرم پسرا نذاشتن من توی هال بخوابم‌و تصمیم گرفتن هردوشون توی یه اتاق باشن و منم یه اتاق دیگه اما خب برای خرید تخت فقط تونستم دوتا برای اونا بخرم اما باز کمبود داشتن

درسته که‌ هانول هر‌از‌گاهی توی یه سری جا‌ها مثل کافه و.. میرفت و آهنگ‌ میخوند یا گیتار میزد و پول میگرفت و سئوک‌ نقاشیاشو میفروخت اما اجازه نمیدادم برای خونه خرج کنن مسئولیتشون به عهده من بود


خب یه توضیحی بابت رفتار عجیب پسرا بدم‌که یهو خوبن یهو بد میشن
اونا بزرگ شدن و خب یه فکرایی و یه رفتارایی دارن و جیمین واقعا اونارو دوست داره برای همین نمیفهمه و فکر میکنه واقعا تقصیر خودشه و سعی میکنه بخاطر رفتارشون درکشون کنه(هممون اینجوری ایم وقتی که یکی رو دوست داریم چه خانواده باشه چه دوست و کسی که باهاش تو رابطه ایم)

خب دیگه این پارت سه دیگه روال پارت گذاری عادی میشه و پارت بعد جمعه هست
ممنون میشم ووت بدید^-^

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now