کیم با چشمای گرد به نامجون نگاه کرد مطمئن بود که اگر اتفاق بدی نیفتاده بود اون اینجوری در رو باز نمیکرد و بی احترامی نمیکرد
٪چه اتفاقی افتاده کیم نامجون
نامجون دندوناش رو بهم فشار داد و به امگای روی تختنگاه کرد
=جاسوس اصلی پیدا شد، چون با اینکه جیمین اینجا بیهوش بود ولی هی اطلاعاتمون لو میرفت و این چندوقت هی سعی میکردن وارد سایتای امنیتی بشن برای همین بدون اینکه به شما بگم تحقیق کردم و متاسفانه مشاورتون آقای لی جاسوس بوده و پارک جیمین راست میگفت...اون اصلا جاسوس نبوده و اون عکس هم توی زمان خاصی گرفته شده که مارو گول بزنن
همشون با بهت به نامجون و بعد به امگای آسیب دیده نگاه کردن
٪مطمئنی نامجون؟
نامجون که مثل بقیه از این اتفاق ناراحت بود سرشو به آرومی تکون داد
همشون جیمین رو شکنجه داده بودن و طی این مدت تحقیرش کرده بودن و یجوری سعی کرده بودن حرصشونو سر امگا خالی کنن
سئوک لبشو گاز گرفت تا بغضش رو پنهان کنه و زیر لب طوری که فقط هانول که نزدیکش بود بشنوه گفت
○ما باختیم هانول، از دستش دادیم حتی اگر خودمون هم نخوایم اون ترکمون میکنه
هانول به این فکر میکرد که چرا تا چنددقیقه پیش مردن کسی که چندین سال مثل به آپای واقعی بزرگشون کرده بود، براش مهم نبود
بخاطر پول؟ شهرت؟ یا خانواده داشتن...خودش هم درک نمیکرد چه مرگشه فقط اینو میدونست که اون امگای نحیف روی تخت هیچجوره شبیه هیونگ قویش نیست که همیشه و همهجا ازش حمایت میکرد
چقدر نامرد بودن که وقتی اون امگا نیاز داشت تا هانول و سئوک حامیش باشن، اونا بدتر نمک به زخمش زدن
٪پس با پارک چیکار کنیم؟ وای...با عصبانیت صندلیش رو روی زمین کوبید و عربده زد
٪لعنت بهتون حتی تحقیق هم نکردید؟
جین جرعتش رو جمع کرد و گفت
÷جناب کیم، شما حتی اجازه ندادید ما نظرمون رو بگیم حتی یون جهکیونگ هم تا دم عمارت اومد تا بهتون مدرک نشون بده که قطعا مدارکش درست بوده ولی شما اجازه ندادید حتی بیاد داخل عمارت
کیم کلافه بود انگار میخواست همچیز رو سر یه نفر خالی کنه برای همین با نگاه ترسناکش به تهکوک نگاه کرد
٪گمشید بیاید داخل سالن
و با قدمهای بلند اتاق جیمین رو ترک کرد
&نامجون؟ واقعا جیمین جاسوس نیست؟
نامجون سرشو به دوطرف تکون داد
#ولی خیلی شکنجش کردیم، پس راست میگفت که جاسوس نیست
÷شما دوتا احمق هم که بهش تجاوز کردید
تهیونگ و جونگکوک نامحسوس دست همدیگرو گرفتن
هردو به اندازهی کافی از این کارشون ناراحت بودن، هیچوقت پدربزرگشون بهشون یاد نداده بود که از آلفا بودنشون سواستفاده کنن ولی اونا...
جونگکوک نگاهشو به جیمین انداخت و بعد به مارک خودشو تهیونگ که روی گردن سفیدش زیادی توی چشم بود
گردنش آسیب زیادی ندیده بود و این باعث خوشحالی بود
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...