کیم بود انگار فهمیده بود کیم جیمین قراره نابودش کنع
+از آخرین لحظات خوش زندگیت استفاده کن کیم چون قراره یه کاری کنم تو و خاندانت به پاهام بیفتید تا یکم بهتون رحم کنمصدای گوشی رو کم کردم و بعد پرتش کردم روی میز کنارتخت و چشمهام رو بستم
+باید بخوابیم که فردا کلی کارداریم(فردا)
با حس کردن جسم کوچیکی روی صورتم با بدعنقی فحشی دادم و اون موجود رو از صورتم کنار زدم
اما با صدای آروم چیزی چشمام گشاد شدن و سریع نشستم و به چنگیز که روی زمین افتاده بود نگاه کردم
+آخ متاسفم عشق آپا خواب بودم نفهمیدم تویی
و بعد از تموم شدن حرفم خم شدم و بغلش کردم و خمیازهای کشیدم
+اول باید بریم دنبال خونه و بعدش باید بریم خرید و بعد...
خندهای کردم و به گوشیم که روی میز بود چنگ زدم
+با خاندان کیم مذاکره کنیم
با باز کردن قفل گوشیم، با سیل تماسهای کیم و خاندانش مواجه شدملبمو گاز گرفتم، گمونم بهتره که یه سر هم به وکیلشون بزنم
چنگیز رو روی تخت گذاشتم و غذاشو توی ظرفش ریختم و جلوش گذاشتم
کولمو چک کردم و بعد نگاهم رو به چنگیز دادم که حالا غذاشو خورده بود و داشت خودشو تمیز میکرد
ظرف غذاش رو توی کولم چپوندم و خودشو هم داخل جیب جلوی کولم گذاشتم
+وقت رفتنه________________________________
با کلافگی آهی کشیدم و خودمو روی نیمکت انداختم
+عوضیای فاقد احترام نمیدونن من داماد خاندان کیمم؟ این چه طرز برخورده یه تخفیف خواستم
چنگیز صدایی از خودش درآورد که با عجز گفتم
+منم خسته و گشنم عشق آپا ولی چارهای نداریمحدودا سه ساعت گذشته بود و بلاخره تونسته بودم یه خونهی مناسب رو اجاره کنم
یه خونهی کوچیک درمنطقهای که دور از خونهی کیم بود و خودِ خونه وسایلی مثل مبل، یخچال، تخت، تلویزیون و...رو داشت
خرید هم کرده بودم یکم لباس و شلوار و موادغذایی چون گمونم بیرون رفتن از خونه ممکن بود باعث مرگمبشهیکی از لباسهایی که خریده بودم رو با پیژامهپوشیدم و با نیش باز خودمو روی تخت انداختم و پاپ کورنم رو جلوی خودم گذاشتم و شمارهی کیم رو گرفتم
خیلی سریع جواب داد
٪کدوم گوری هستی پارک؟
سعی کردم خندمو رو کنترل کنم برای همین با ناراحتی ساختگی گفتم
+پارک کیه دیگه هاربوجی؟ مگه من داماد خاندانتون نیستم؟ کیم جیمین
کیم با حرص گفت
٪دهنتو ببند و بگو داری چه غلطی میکنی؟
آبرومو بالاامداختم و گفتم
+نه دیگه نشد، با احترام باید باهام صحبت کنی چون فقط لازمه از دستت ناراحت شم اونوقت میفهمی قدرت دست کیه
صدای پوف کردنش توی گوشمپیچید و بعد صداش که آروم شده بود
٪چی میخوای؟پاپ کورنی رو توی دهنم گذاشتم و گفتم
+آفرین حالا پسرخوبی شدی...اوپس یعنی پیرمرد خوبی شدی
و خودم به حرف بی مزهخودم خندیدم
٪فقطبگو چی میخوای
کلمون خاروندم و گفتم
+اول از همه باید بگم به اون زیر دستای احمقا بگو دنبال مننگردن چون حتی اگر منو بگیری باز مدارکی که دستمه به دست دشمنات میرسه
و با مسخرگی گفتم
+به هرحال منم آدمای خودمو دارم
صدای پچ پچی اومد و بعد صدای بلند کیم که خطاب به یه شخص دیگه ای میگفت
٪به افراد بگید برگردن عمارت
پاهام رو دراز کردم که خطاب به منگفت
٪دیگه چیمیخوای؟
ابرومو بالا انداختم
+هی هی کیم انقدر تند نرو فعلا باهاتون کار دارم اما برای شروع فقط لازمه یه معذرت خواهی ازم بکنید، چطوره؟
کیم با کلافگی گفت
٪منکه ازت عذرخواهی کردم
خندهای کردم و گفتم
+نه دیگه نشد دلم میخواد جلوی همه ازم معذرت خواهی کنید، توی صفحه اینستاگرامتون چطوره؟
صدای دادش باعث شد گوشیو از خودم دور کنم
٪دیوونه شدی؟ اصلا میفهمی چی میگی؟ فکرشم نکن یه همچین کاری کنیم
پوزخندی زدم
+اوکی کیم، یه چیزی واست میفرستم ببینش چون قراره به زودی توی اینترنت وایرال شه دلم میخواست تو زودتر ببینیش هاربوجی
و بعد از بوسی که فرستادم واسش گفتم
+ راستی ده دقیقه دیگه منتظر تماسم باش
و قطع کردمنگاه عاشقانهای به گوشیم کردم
+فیلمایی که با تو گرفتم قرارع اینارو به فاک بده
سریع عکس کیس تهکوک رو که پشت عمارت گرفتم رو واسش فرستادم
+اهمیتی نداره اگر تهکوک رو سلاخی کردید فقط خوشحال میشم ارث منو بهم بدید به هرحال همسرشونم
همون لحظه پیامی از جهکیونگ واسم اومد
(سلام آپا، میدونم فرار کردی و راستش کلی نگرانت بودم و دلم میخواد ببینمت تا مطمئن شم که حالت خوبه. من میتونم کمکت کنم تا انتقام بگیری لطفا بهم اعتماد کن)
لبخند گشادی زدم
+شرمنده چنگیز قشنگم ولی برای نابود کردنشون به یه آدم قدرتمند نیاز دارمسلامم
حامی تقدیم با عشق
پارت بعد قراره واکنش کیم به اون کلیپ رو داشته باشیم...خدا بخیر کنه🤲🏾😔
بچهها خیلی خیلی متاسفم اما سرما خوردم و برای همین تاخیر داشت آپ و اما اگرممکنه فردا نحسی رو آپکنم:>
خیلی خیلی مراقب خودتون باشیددد:>❤️
قول میدم ی پارت طولانی بذارم بخاطر صبوریتون
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...