○جیمی...اهم خدمه لطفا واسم کمی نوشیدنی بیارید
لبم ناخداگاه کج شد و بعد از چرخوندن چشمم به سمتش حرکت کردم که کم کم صدای بقیه هم که درخواست یه چیزی میکردن پیچید لبخند حرصیای زدم کاش توی غذای همتون سم میریختم لعنت بهتون
رفتم طرف سئوک و از نوشیدنی مورد علاقش که اسپرایت بود رو داخل لیوانش ریختم و بعد لیوانش رو گذاشتم جلوش که دستشو اورد و گذاشت روی دستم اما دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون و رفتم به بقیه چیزایی که میخواستن رو بدم
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و من داشتم از خستگی تحلیل میرفتم واقعا هم حق دارن انقدر طولش بدن انقدر غذا زیاد هست که...چقدرم باکلاس میخورن عوضیا
٪پارک جیمین
چشمامو توی حدقه چرخوندم و به کیم جائه نگاه کردم
+بله جناب کیم
آره جون خودم <جناب کیم> اوف چقدر خنده داره
٪رایحتو کنترل کن، فرزندها و نوه های من به رایحهی امگا عادت ندارن
با حالت ساختگی شرمنده گفتم
+آه ببخشید اصلاا حواسم نبود
کیم جائه که انگار فهمیده بود تمام شرمندگیمساختگیه از جاش پاشد و گفت
٪پارک جیمین اگر یکبار دیگه خطایی ازت سر بزنه اول تقاص پس میدی و بعد از اینجا بیرونت میکنم
و بعد رفت بعد از اون کم کم بقیه هم از جاشون بلند شدن و میز رو ترک کردن وقتی همه رفتن به عمق بدبختی خودم پی بردم دقیقا وقتی که میز پر از ظرف کثیف رو دیدم
~جیمین عزیزم تو برو اتاقتو تحویل بگیر ما میز رو جمع میکنیم بعد بیا تا ناهار بخوریم خب؟
لبخند بزرگی زدم دست خانم لی رو فشردم
+آخ خدا خیرت بده خانم شما به یه امگای مظلوم خسته کمک کردی خدا بهت کمککنه
خانم لی بلند بلند خندید و گفت
~برو پسر جون مطمئنم گشنته
دهنمو کجکردم و گفتم
+خانم لی اینجا چندتا خدمتکار داره؟
خانم لی متفکر مکثی کرد و گفت
~نمیدونم زیاده خب باغبون هست نظافتچی نگهبان بجز اینا اگربخوایم حساب کنیم شاید بیست نفر شاید بیشتر و یا کمتر آقای کیم اخیرا خیلی تغییر دادن سیستم رو
پوکر نگاهی به غذاهای مونده کردم و بعد به خانم لی
+اونوقت این غذا برای هممونه؟
خانم لی خندهی ساختگی ای کرد و گفت
~آره دیگه
خواستم اعتراض کنم که اومدم سرکار که گشنگی نخورم اما با فکری که به سرم خطور کرد لبخند خبیثی زدم
~جیمین لطفا به چیز بدی فکر نکن به تمام دین ها قسم میخورم که جناب کیم زندت نمیذاره
سرخوش به طرف جایی که شاید کیم جائه رو پیدا کنم رفتم و با صدای بلندی گفتم
+حرص نخور خانم لی پوستت چروکمیشه
سرخوش و خوشحال داشتم آهنگمیخوندم و برای ضدحال زدن به کیم نقشه میکشیدم در همون حین وارد سالنی که اتاقا توش قرار داشت شدم اما توقع داشتم به کیم جائه برخورد کنم ولی با دیدن نوههای کیم و یونا شی توی همون حالت وایستادم و لبخند مصنوعیای زدم
+سلام اهم من دنبال کیم...اهم نه یعنی جناب کیم هستم آخه اتاق ندارم و مثل بی خانمانها توی این عمارت میگردم البته گفتن لباس عوض کنما اما نه که معذب میشم جلوی اینهمه آدم عوض نکردم این شلواره هم فاقش داره اذیت میکنه اره
یونا نگاه بیحس و سردشو بهم داد و اومد نزدیکم هرچی هم که نزدیک تر میشد اون قدش بلندتر میشد و من کوتاه تر عادیه یه خانم انقدر قدش بلند باشه؟
▪︎اینجا اتاقهای فرزند و نوه های جناب کیمه و تو که یه خدمتکاری حق نداری بیای اینور چه برسه به اینکه بری طرف اتاق آقای کیم بهتر نیست بری همون قسمت خدمتکارها که لیاقتت هست؟
با اخم بهش نگاه کردم اوکی فهمیدم چرا کیم این یکیو نکشت نگاهمو به پشت سرش که نوه های کیم وایساده بودن دادم لعنتیا با نگاه مسخرشون که کاملا بدون حس بود داشتن منو میخوردن حتی سئوک و هانول هم نگاهشون همونجوری بود
+یونا شی به زودي من میام اینجا و اونوقت شما کسی هستی که لیاقت نداری اینجا باشی
یونا نگاه سردش به عصبی تغییر کرد و با حرص یقمو گرفت و منو به طرف خودش کشوند
▪︎تو چطور جرعت میکنی؟ بای...
٪چخبره اینجا
با صدای کیم یونا یقمو ول کرد و صاف وایساد
▪︎روز بخیر پدر این پسره بیادبی کرد و من عصبانی شدم متأسفم اگر باعث خراب شدن اوقاتتون شدم
کیم جائه با لحن محکمی رو به همشون گفت
٪مگه الان وقت استراحت نیست؟ دلیل قانع کننده ای برای اینکه توی اتاقتون نیستید دارید؟
نوهی بزرگ کیم، نامجون قدمی به جلو گذاشت و با صدای محکمی گفت
=متاسفیم پدربزرگ داشتیم راجب پروژهای حرف میزدیم و از یونا شی کمک میگرفتیم و وقتی میخواستیم برای استراحت بریم خدمتکار اومد و ما حواسمون پرت شد
یونا شی؟ به عمش میگه یونا شی؟ چه خانوادهی مسخره ای حواسم رو دادم به کیم که به من نزدیک شد و همینطور که به من نگاه میکرد گفت
٪تنبیه میشید از شام خبری نیست و یک ساعت زمانی که برای خودتون داشتید رو باید بیاید پیش من و شنا برید تموم اون یک ساعت رو حالا جلوی چشمم نباشید
همشون چشمی گفتن و رفتن من از تعجب نفسم گرفته بود یعنی واقعا یک ساعت رو برای خودشون داشتن و همونم ازشون گرفت؟
٪و تو پارک برای تنبیه اتاق انباری برای تو میشه
و با صدای بلندی گفت
٪خدمتکار
بعد از چندلحظه آقای مسنی نفس نفس زنان بهمون نزدیک شد
'بله آقا
٪اتاق انباری رو بهش نشون بده خودش تمیز میکنه
و رفت با حرص دستمو مشت کردم و با صدای بلندی گفتم
+آخ چه عالی دور از بقیه چقدر خوشحالم
با کشیده شدن دستم توسط خدمتکاری که قرار بود انباری رو بهم نشون بده دست از دنبال کردن کیم جائه با نگاهم برداشتم و به اون مرد که داشت با بیسیم به یکی میگفت چمدونمو بیاره به انباری دادم
+انباری چطوریه؟
مرد بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت
'خیلی جالب نیست انقدر داغونه که حتی وسایل قدیمیشونم نمیذارن توش، دیگه خیلی جناب از دستت عصبانی بوده که این تنبیه رو برات در نظر گرفته. خب اینم انباری الان چمدونتو میارن خب؟ دیگه هم وقت ناهار ماعه لباستو عوض کن بیا پایین
تعظیم کوتاهی کردم و یه ممنون آرومی از لبم خارج شد و بعد کنجکاو وارد اون اتاقک شدم اینکه اصلا بد نبود رسما افتضاح بود پر از تار عنکبوت و خاک خیلی هم کوچیک بود گچ دیواراش هم بخاطر نم هوا ریخته بود
یکم دیگه مونده بود بخاطر شانسم گریه کنم که یاد خونهی خودم افتادم اونجا هم داغون بود اما با کمک پسرا تبدیلش کردیم به یه خونه پس تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم البته بعد از اینکه ناهار مفصل و خوشمزه ای که پایین منتظرم بود رو خوردم
سعی کردن لبخندم بزرگ نشه اما موفق نبودم و تموم دندونام خودشونو نشون دادن
+کیم جائه امیدارم توی این مدت ورشکست نشیسلام اینم پارت ۱۲ امیدارم خوشتون بیاد
نظرتون راجب کارای جیمین چیه؟ بنظرتون میتونه همونجوری که میخواد خاندان کیم رو به گریه بندازه؟ کم کم باید کیم جائه رو با جیمین شیپ کنیم بهم میان
راستی بنظر من یکن صبر کنید تا ویکوکمینش کنم اگر همین الان بیام ویکوکمین کنم خیلی کلیشه ای میشه پس بهم اعتماد کنید ممنون
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...