با صدای عصبی کیم نگاه هیزمو از تهکوک گرفتم
٪دور و زمونه عوض شده امگاها با نگاه هاشون آلفاهارو میخورن
نیشخندی زدم و گفتم
+ببخشیدا ولی دارم باهاشون ازدواج میکنم بابای بچههامن اینا
کیم قدمهاش رو سریع تر برداشت
٪کاش قبول نمیکردم که تورو ببرم سمت جایگاه
چشممو توی کاسه چرخوندم
+دلتم بخواد
٪میدونستی الان قیافههایی که گرفتی همش توی اینترنت پخش شده؟
با این حرف متعجب گفتم
+چون خودت راست میگی؟
نگاهم به قیافه مغرور و مقتدرش افتاد برای همین منم فاز گرفتم و شروع کردم مثل مدلای مناطق محروم راه رفتن
با دیدن نگاه متعجب خاندان کیم حتی تهکوک فهمیدم خراب کردم ولی دیگه کار از کار گذشته بود و به جایگاه رسیدیم
با خوشحالی دست کیم رو ول کردم و سمت تهیونگ و جونگکوک رفتم و دستشونو گرفتم
+بخون پدر
پدر که کاملا دهنش باز مونده بود با این حرفم اهم اهمی کرد و گفت
~همه آمادهاید
+بلهه
نگاه پشیمون تهکوک باعث شد پی ببرم که خیلی دارم اوضاع رو خراب میکنم برای همین دهنم رو بستم
~خب پارک جیمین تو شروع کن
اهم اهمی کردم و کف دستم رو اوردم بالا
+ببخشید ولی نتونستم حفظ کنم
و بعد تفس عمیقی کشیدم و شروع کردم
• +من پارک جیمین، کیم تهیونگ و کیم جونگکوک را، بعنوان همسران قانونی خود بر می گزینم، تا از امروز به بعد شما را در کنار خود داشته باشم. در هنگام بهترین ها و بدترین ها، در هنگام تنگدستی و ثروت، درهنگام بیماری و سلامتی، برای اینکه به شما عشق بورزم و شما را ستایش کنم. از امروز تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند.
بعد از تموم شدن به نفس نفس افتادم
+الکی میگم تو تنگدستی میذارممیر...
~کیم تهیونگ شما سوگند بخورید
چشممو توی کاسه چرخوندم و نگاهم رو به مهمونا دادم
چقدرم همه بی قیافه و بی هویت اما پولدار بنظر میومدن
با صدای بلند پدر نگاهم رو دادم بهش
~کیم جیمین نمیخوای حلقههارو برداری؟
+سر من داد زدی؟ شکایت کنم؟
جونگکوک با عجز گفت
_لطفا جیمین
+بخاطر اون هیکل جذابت قبول میکنم
یکی از حلقههارو برداشتم و دست بزرگ تهیونگ و توی دستم گرفتم و کردم توی دستش و بعد تهیونگ حلقهی جونگکوک رو کرد توی دستش و جونگکوک هم حلقهای که انتخاب کرده بودم رو کرد توی دستم هرچند من دلم میخواست انگشتر ست باب اسفنجی، پاتریک و اختاپوس رو بخرم اما کیم باز خواهش کرد و منم چون مهربونم قبول کردم
+ ولی چه دستاتون بزرگهها
~همدیگرو ببوسید
نگاه شیطنت آمیزی به تهکوک کردم و گفتم
+نه ممنون پدر صرف شد، این دوتا همو ببوسن بسه
~کیم جیمین اون دونفر باید تورو ببوسن
آهی کشیدم و گفتم
+صگ خور
جونگکوک اومد جلو و دستشو دور کمرم گذاشت و اومد نزدیک صورتم که زمزمه کردم
+اگر منو ببوسی همینجا خشتکتو میکشم رو سرت
جونگکوک هم لب زد
_بریم عمارت زنده نمیمونی
و بعد ازم جدا شد که بقیه شروع کردن به دست زدن
تهیونگ اومد و جلو و همون شکلی دستش رو دور کمرم حلقه کرد و جوری نزدیک شد که انگار داره منو میبوسه
+حال کردی چطوری شمارو بهم رسوندم؟
تهیونگ با عصبانیت لب زد
×بریم عمارت بهت نشون میدم
و اونم ازم جدا شد که بقیه دست زدن
~ازدواج شمارا رسمی اعلام میکنم(نمیدونستم چی بگم اینجا چون اینا پسرن نمیشد بگم شمارا زن و شوهر اعلام میکنم)
+بزن دست قشنگه رو
همه پوکر بهم زل زدن که فهمیدم خیلی دارم خرابکاری میکنم
خلاصه با خودم عهد کردم دیگه واقعا ساکت باشم اما با دیدن چنگیز به کت جونگکوک که کنارم وایساده بود و از پدر تشکر میکرد چنگ زدم
اون که حس کرد خم شد طرفم و گفت
_چیزی شد؟
+ببین جنگیز رو دیدم خیلی دارم سعی میکنم نگم <عشق آپا تاحالا کجا بودی>کمک کن
جونگکوک کمی هول کرد و به تهیونگ علامت داد
تهیونگ اومد نزدیک و گفت
×چیشده؟
کوک واسش توضیح داد که تهیونگ دو طرف صورتمو گرفت و چرخوندم طرف خودش
×ببین به خودت مسلط باشی بریم عمارت واست خوراکی میخرم خب؟
ناخداگاه بدنم ریلکس شد
+واسه هرکی نخره فحش گذاشتما
تهیونگ چشماشو بست و گفت
×اوکی
+شام نمیدن؟
جونگکوک ضربهای به پیشونیش زد
_بدبخت شدیم تهیونگ، بدبخت شدیم
=پسرا بیاید اینطرف به مهمونا خوشامد بگید
_هیونگ نمیشه نیایم؟ این آبرومونو میبره
+هوی بامن درست صحبت کنیا از خاندان کیمم
و بعد به این حرفم خندیدم
+حال کردی جونِ من؟ گفتم من از خاندان کیمم
و مشتی به بازوش زدم
×خیلی بی نمکی
و بعد جلو تر رفت طرف مهمونا
خندمو خوردم و دهنمو کج کردم
+خیلی انسان بی درو پیکر و بی ذوقیه این
و بعد خیلی باکلاس پشت سرش رفتم و به چندتا انسان سلام کردیم و بعد رفتیم طرف بازماندههای خاندان کیم
+خب خوشحالید که اومدم تو خاندانتون نه؟
همشون با تاسف بهم نگاهی کردن و جوابمو ندادن
+بی ادبا
با دیدن موهای سئوک نیشخندی زدم و درحالی که به چنگیز که دست رز بود نگاه میکردم گفتم
+بعضیا چقدر کلشون شبیه لونه کلاغ شده
و بعد هر هر به حرف خودم خندیدم
٪پسرا بهتره دیگه تموم کنیم مراسم رو حداقل برای حفظ آبروی باقی موندمون
و بعد خودش در حالی که دستش رو روی قلبش میکشید به سمت درخروجی رفت
با صدای پدر جونگکوک بهش نگاه کردم
"باید بگیم تموم عکسای امشب بجز چندتاشو حذف کنن و کلا پخش نکنن وگرنه آبرومون میره
+پدرشوهر خودمی، حرص نخوریا پیر میشیسلام زیباهای من
خب اینم از حامی:> خوشحال میشم به اون یکی فیکم(نحسی)هم سر بزنید و تصکیر زیر رو هم بخونید لطفاا
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...