پارت ۲۱

2.6K 467 140
                                    

فیلم ترسناکی که خیلی وقت پیش دانلود کرده بودم رو پلی کردم
اما هنوز نگاهشونو روی خودم حس میکردم
+میدونم خیلی جذابم اما به تلویزیون نگاه کنید
همشون انگار کلافه بودن اصلا راضی به فیلم دیدن نبودن اما چون پارک جیمین دستور داده مجبور بودن ببینن
+نمیدونم فیلمه چجوریه چندروز پیش دانلود کردم... عه شروع شد
چیپسمو باز کردم و با ولع شروع کردم به خوردن
+ببخشیدا ولی برای شما خوب نیست همون میوه‌هارو بخورید
با صدای ترسناکی‌که از تلویزیون اومد ناخداگاه هممون روی فیلم‌ تمرکز کردیم
با دیدن شخصیت ترسناک فیلم شروع کردم به قهقهه زدن
+نگاش کن توروخدا انگار دلقکه این مگه ترس داره
با صدای تهیونگ‌نگاهمو دادم بهش
×میخوای بگی‌نمیترسی؟ یه امگا از فیلم ترسناک نترسه؟ خنده‌داره
با مشتم به بازوش کوبیدم
+حال میکنی؟ من اصلا نمیترسم داداش
و یه‌مشت‌پاپ‌کورن توی دهنم‌چپوندم و نگاهمو دادم به تلویزیون اما صدای جونگکوک اومد که‌میگفت
_این اصلا شبیه یه امگای عادیه؟ این چه سوال مزخرفی بود پرسیدی
دیگه هیچکدوم هیچی نگفتن
+یا خاندان کیم این دیگه چیه..مگه وسط فیلم ترسناکم کارای خاک‌برسری انجام میدن
نگاهی بهشون‌کردم که دیدم‌ بدجوری محو‌فیلم‌شدن سری به تاسف تکون دادم که دوتا دست روی هردوتا رون هام احساس کردم که هی داشت بالا میومد نگاهمو به پایین دادم که دستای بزرگ و تتو دار تهیونگ و جونگکوک‌ رو دیدم
+هی...هی داداشا
شت اونا توی رات بودن و حالا...با حس کردن اینکه دیگه داره خیلی دستشون میاد بالا دستمو روی دستشون گذاشتم و آروم‌گفتم
+ببخشید دارید اشتباه میزنید
هردوتاشون‌نگاهشونو از تلویزیون‌گرفتن و به دستامون دادن بعد به من‌نگاه کردن
+هه هه هه دیدید چیشد؟ صحنه خاک برسری تمو....پشمام این چه کوفتیه
هردوشون‌نگاهشونو‌چرخوندن طرف تلویزیون که سر خانومه قطع شد و خونش روی دیوار پاشید همون‌موقع برق اتاق خاموش شد
دستاشون که توی دستم بود رو محکم‌گرفتم و گفتم
+وا چه بچه‌ بازیایی فکر میکنن ما با اینا میترس‌‌..‌‌.یا الهه‌ی کیم‌...نه یعنی ماه

کمی بعد فیلم تموم‌شد و من‌حس میکردم شلوار خیس شده
+وای دیدید؟ چقدر این فیلمه مسخره بود ترسناک‌نبود که
جونگکوک پوزخندی زد و گفت
_آره بابا ولی دستامونو زخم کردی
نگاهی به دستش کردم و گفتم
+برو بابا انقدر تتو داری که اصلا دستت معلوم‌نیست چه برسه به زخم..اگر راست میگی‌نشون بده
و به طرف در اتاق رفتم و بازش کردم و رو به خدمتکار آلفایی که تازگیا باهاش دوست شده بودم گفتم
+خاک‌تو سرت مرتیکه بیریخت این چه موقع چراغ خاموش کردن بود گفتم اینا بترسن خودم ترسیدم... گمونم‌خودمو خیس کردم
با دیدن صورت رنگ پریدش سرمو‌چرخوندم که دیدم همشون پشت سرم وایسادن، به خنده مصنوعی کردم و گفتم
+هه هه سوپرایز

شب شده بود و حالا نمیدونستم‌کجا بخوابم
+من‌نمیدونم دوگزینه دارید یا باید رو تخت بخوابم یا بازم باید روی تخت بخوابم
نامجون بدون توجه به من‌گفت
=پسرا همتون باید الان بخوابید تا حالتون زود خوب بشه..شبتون بخیر
همشون یک‌صدا گفتن
×÷_&#●○شب بخیر هیونگ
با حرص اداشونو درآوردم
+شیب بیخیر هیینگ
ووبعد با اعتراض‌گفتم
+که اینطور
و به سمت چمدونم رفتم و تموم کوسنای عروسکیمو که همشونو طرفدارای نوه‌های خاندان کیم از اینا ساخته بودن رو درآوردم و انداختم وسط اتاق(عروسکایbt21) و شروع کردم به لگد کردنشون اما بدون توجه به من خوابیده بودن با حرص نفس عمیقی کشیدم و نشستم وسط عروسکا
+تف به ذات تک‌تکتون نامردای بی رحم
نفهمیدم چیشد که خواب رفتم

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now