پارت ۵

3.1K 464 27
                                    

هانول چراغو خاموش کرد و خودشو اون‌طرفم روی تخت انداخت همه چیز آروم بود اما صدای لعنتیه شکمم که نشون میداد صاحبش گشنشه سکوت رو شکست
●جیمین؟
صدای بهت زده ی هانول باعث شد خودمو جمع کنم و به شکمم لعنتی بفرستم
○تو گشنت بود؟ دروغ گفتی آره؟
+ن..نه
هانول نیم خیز شد و برگشت طرفم نور ماه که از پنجره میومو باعث میشد صورتش بین تاریکی معلوم باشه
●کی قراره از این مسخره بازیا دست بکشی؟ بنظرت ما هنوز اون پسر بچه هاییم؟ بس کن بابا
نفس عمیقی کشیدم
+هرچی بشه برای من هنوز دوتا پسر بچه با چشم قرمز و آبی هستید
هوفی کشید و محکم سرشو به بالشت کوبید و صدای نفس های محکم سئوک و رایحه ی تلخ شدش نشون میداد داره خودشو کنترل میکنه برای همین دستشونو که کنار بدنم بود رو گرفتم و فشار دادم و بعد رایحموآزاد کردم انگار کارساز بود چون انگار خواب رفته بودن پس منم سعی کردم بخوابم امابعد از پنج دقیقه حس کردم دارم خفه میشم تکونی خوردم و فهمیدم بین دوتا آلفای غرق در خواب که فکر میکنن بالشتم گیر کردم.

با حس اینکه چیزی روی گردنم کشیده میشه به زور چشممو باز کردم و فهمیدم هانول داره دماغشو میکشه روی گردنم که احتمالا بوی رایحمو حس کنه
بعد از کلی تقلا و تلاش تونستم خودمو از بینشون نجات بدم و فهمیدم این دوتا دیگه همون پسرای کوچولو نیستن پس با خودم عهد کردم برای نجات جون خودم دیگه هیچوقت پیششون نخوابم
آروم گوشیمو برداشتم و به ساعت نگاه کردم، هوف خوبه هنوز وقت دارم؛ بعد از انجام روتین صبح برای پسرا صبحانه آماده کردم و چون رسما شکمم داشت زوزه میکشید چند لقمه سرسری نوتلا و تست خوردم و یه غذا برای ظهر گذاشتم.
بخاطر خراب بودن سیستم های گرمایشی آب مجبور بودیم خیلی صبر کنیم برای همین اول مطمئن شدم آب حموم گرم شده و بعد رفتم تا پسرارو بیدار کنم همینجوریشم داشت دیرم میشد
+سئوک؟ هانول؟ پاشید پسرا یکیتون اول بره حموم
هانول با کرختی بلند شد و درحالی که تلو تلو میخورد اومد طرفم و روی موهامو‌بوسید:
●صبح‌بخیر گل رز
+صبح بخیر بچه ببر
سرشو خمار تکون داد و به طرف حموم رفت بعد از رفتنش داخل حموم برگشتم تا سئوک رو بیدار کنم که دیدم نشسته خوابش برده
+شت...مرتیکه ی خرگوش نما هنوز خوابی که بدو برو صبحانه بخور تا هانول میاد
بدنش تکونی خورد و بعد صدای اعتراضش:
○فاکک..ولم کن امگا
با حرص رفتم طرفش و گوششو گرفتم و کشوندمش طرف دستشویی:
+بدو بدو صورتتو بشور جیشتم بکن وگرنه خودم میام
باسنشو خاروند و با غرغر در دستشویی رو بست:
○بفرما دیگه ابهتمو خدشه دار میکنه کم مونده بخواد ماتحتمم بشوره
خنده ای کردم و رفتم تا ببینم وسایلشون آمادست.
بعد از اطمینان از اینکه همچیز سرجای خودشه رفتم تو آشپزخونه هانول تازه از حموم دراومده بود و سئوک داشت بلند میشد تا بره حموم
+هانول موهات خیسه؟ مریض‌ میشی بچه
شونه ای بالا انداخت و کمی شیر از لیوان توی دستش خورد
●بیخیال خشک میشه
کلافه پوفی کشیدم و سشوار کوچیکی که بخاطر دیشب هنوز توی اتاقم بود رو برداشتم و رفتم توی آشپزخونه و به پریز کنار کابینت زدم
●فاک جیمین داری چی...
با روشن شدن سشوار حرفشو خورد، آروم شروع کردم به حالت دادن و خشک‌کردن موهاش
+صبحانتو بخور

_______________________________________________________

+بدوئید بدویید سوار شید دیر شد
سئوک خودشو انداخت روی صندلی جلو کنار من و کولشو پرت کرد رو صندلی های عقب:
○خوش بگذره اون پشت جناب
هانول با غرغر سوار شد و گفت:
●دهنتو ببندا میام قالپاقای همین ماشین قراضرو میکنم تو حلقت
○حواست باشه جیمین یه‌وقت نزدیک دانشگاه پیادمون نکنیا
دستمو دور فرمون محکم تر کردم:
+نه حواسم هست
بعد از چند دقیقه سکوت ماشینو نگه داشتم:
+خب پسرا رسیدیم مراقب خودتون باشید اینو یادتون باشه هیونگ‌دوستتون داره کلاستون تموم شد میام دنبالتون پول دارید دیگه؟ ندارید بگید بهتون بدم گشنتون شد حتما ی...
با صدای بلند بسته شدن درهای ماشین و پسرا که دور میشدن از ماشین حرفم قطع شد لبخند کج و کوله ای زدم
+پسرا...چرا یه حسی بهم‌میگه قراره منو ترک‌ کنید؟ امیدوارم اشتباه فکر کرده باشم

سلام^-^ خیلی ممنون از حمایتاتون واقعا نمیدونم‌چی بگم:>
امیدوارم خوشتون اومده باشه از پارت بعد همچیز شروع میشه فعلا امیدوارم با جیمین و خانوادش آشنا شده باشید( ^ω^ )
دوست دارم نظراتتونو بدونم راجب فیک و اینکه بعد از ورود شخصیت های جدید(اعضا)دوباره یه پارت معرفی بذارم یا پارت اولو ادیت کنم اونجا اضافه کنم‌عکساشونو
و اگر‌مایل بودید به اون یکی فیکم(نحسی) یه سر بزنید❤️

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now