حالا که راضی شده بودم لبخندی زدم و ماشین رو به حرکت درآوردم
صدای عصبی کیم توی ماشین پیچید
٪خفه کن صداشو
با خوشحالی گفتم
+نمیبینی چقدر قشنگ میخونه؟
پوفی کرد و ترجیح داد دیگه با من بحثی نکنه
با نیش باز رانندگی میکردم و از آیینه بهشون یه نگاهی مینداختم تا ببینم تو چه وضعیتی هستن
همچیز آروم بود که یهو جونگکوک یه در کوچولو رو باز کرد و یه قهوهی سرد از داخلش درآورد با پشمای ریخته برگشتم طرفشو گفتم
+یا جد کیم این چی بود؟ توش شیر کاکائو هم داره؟
یهو جین داد زد
÷جلورو نگاه کن
هول زده برگشتم و به جلو نگاه کردم
+دیدید داشتیم میمردیم؟
وقتی دیدم اصلا بهم اهمیت نمیدن صدای آهنگ رو زیاد کردم و شروع کردم به همخوانی باهاش
صدای داد کیم باعث شد صدارو کمی کمتر کنم و بلند بگم
+ها؟
٪داری کدوم قبرستونی میری؟
کمی فکر کردم بعد شروع کردم به قهقهه زدن
+ای بابا راست میگیا آدرس رو نپرسیدم
صدای بقیشون که داشتن از خنگ بودنم تعریف میکردن توی گوشم پیچید و بعد صدای کیم که داشت آدرس رو میگفتبا دیدن ساختمون بزرگی که جلوم بود دهنم تا ناموس باز شد این شرکت واسه کیمهاست؟ اگر فقط دستشویی اینجا به نامم بود پولدار میشدم که چقدرم شلوغه، قشنگ میتونستم بشینم دم دستشویی و هرکی وارد میشه ازش پول بگیرم
باید برم رو مخ کیم راضیش کنم حداقل دستشویی رو بزنه به نامم
با دستی که به شدت به شونم خورد هول بده برگشتم که چشمای قرمز نامجون رو دیدم
=کمش کن این لامصبو آبرومونو بردی، از اینجا تکون نمیخوری حتی فکرشم نکن بخوای بیای داخل شرکت
و رفت
دهنمو کج کردم و اداشو درآوردم
+حیتی فیکریشیم نیکین بیی دیخیل شیرکیت، مرتیکه بی در و پیکرِ بی قیافه
از پشت فرمون پاشدم و رفتم روی صندلیای ماشین دراز کشیدم و از همون یخچال کوچولو یه قهوهی سرد برداشتم و یکی از قسمتای باب اسفنجی رو توی گوشیم پلی کردم و با نیش باز از زندگی لذت میبردم که صدای زنگ گوشیای توی اتاقک پیچید با تعجب از جام پاشدم که دیدم یه موبایل زیرم بود و همون موقع صدا قطع شد
دهنمو کمی کج کردم
+این مال کدوم یکیشونه؟
صفحهی گوشیو روشن کردم که تصویر جونگکوک که بک گراند بود رو دیدم
لبخند تمسخر آمیزی زدم
+خودشیفته رو نگاه
کمی موبایلشو نگاه کردم که فکر شیطانیای به سرم زد +رو خودت که نمیتونم تف کنم حداقل رو گوشیت تف میکنم
و با لبخند گنده ای روی صورتش که توی بک گراند بود تف کردم
+مردک بد ترکیب
همون موقع دوبارع گوشی شروع کرد به زنگ زدن که هول زده از ماشین پیاده شدم و در رو قفل کردم و به طرف شرکت پا تند کردم
با ورودم به شرکت نگاهها به سمتم برگشت ناخداگاه سرجام وایسادم و به آدمهایی که همه کت و شلوار پوشیده بودن و خیلی شیک و خفن بودن زل زدم
و بعد نگاهمو به استایل خودم دادم
+عایش خیلیم خوبه
و بعد دویدم طرف اتاق مدیریت و بدون توجه به یه خانم که هی میگفت آقا وایسا
خودمو انداختم داخل
که با صورت خوردم به یه چیز سفت
+بر پدرت لعنت...عه تهیونگتویی؟ جونگکوک خنگ کو گوشیش دست منه
تهیونگ با بهت از جلوم کنار رفت که یه عالمه آدم رو دیدم ک دور میز بزرگی نشسته بودنسلام بچهها میدونم کوتاهه اما بپذیرید:>>>
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...