(عمارت)
با غرغر رفتم زودتر از بقیه رفتم داخل عمارت
+خسته شدم اه اه خب شب بخیر خیلی خوش گذشت
×کجا؟
با شنیدن صدای تهیونگ متعجب برگشتم طرفش
+اتاقم دیگه
ایندفعه جونگکوک که داشت کتشو درمیاورد گفت
_واسمون اتاق آماده کردن باید داخل اون بمونیم
با حرص گفتم
+چیشد؟ این قرارمون نبودا
پدر جونگکوک که شباهت زیادی بهش داشت گفت
'ببین اینجا رفت و آمد زیاده حتی واسه تبریک پس انقدر اذیت نکن هممون الان خستهایم
با نیش باز گفتم
+چشم پدرشوهر گلم
و بعد به سمت اتاقم رفتم و گفتم
+دارم میرم لباسامو جمع کنم چنگیزم با خودم میارم تو اتاق، بچم تنها نمیتونه بخوابه
و بدون اینکه منتظر جوابی باشم قدمهام رو سریع تر برداشتملباسام رو داخل چمدونم میچیدم که صدای پای کسی رو شنیدم با تعجب به منبع صدا نگاه کردم که رز که کت و شلوار جذابی پوشیده بود رو دیدم
+آخ نور به قبرت بباره بیا اینجا کمک کن
بدون توجه به حرفم اومد نشست کنارم و گفت
▪︎ناراحت نیستی؟
با بهت نگاش کردم
+چی؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
▪︎واسه اینکه داری ازدواج میکنی ناراحت نیستی؟
پوزخندی زدم و به لباسی که دستم بود زل زدم
+نه چرا ناراحت باشم؟ با کسایی وصلت کردم که پسرام بخاطرشون منو ول کردن، دیگه قرار نیست سوار اون ماشین قرمز قدیمی بشم اصلا چرا ناراحت باشم؟ وقتی قراره برم آمریکا وقتی...وقتی دیگه پس..رامو نمیبینم هق هق
رز با بهت دستشو روی شونم گذاشت
▪︎جیمین؟
خودمو توی بغلش انداختم و گفتم
+رز چقدر من بدبخت و خاک برسرم
رز دستشو روی کمرم کشید
▪︎هیش چته پسر
با ناراحتی گفتم
+میدونی قراره برم آمریکا تا آخر عمرم توی خونهای که کیم واسم گرفته بشینم بدون اینکه کار کنم از زندگی لذت ببرم دیگه دوتا بچه توی خونه منتظرم نیستن که بخاطرشون صبح تا شب کار کنم و شبا گرسنه بخوابم تا اونا سیر باشن دیگه قرار نیست کارای سنگین کنم و نگاه هیز آلفاهای مختلف رو تحمل کنم ح..حتی دیگه قرار نیست واسه بردن بچههام به جزیره ججو اضافه کاری وایسم چون پسرام رفتن تو یه خانوادهی پولدار تر که رفتن به سفرای خارجی واسشون مثل رفتن به پارک سر کوچست ا..اصلا مگه من دل ندارم که نخوام پولدار باشم
دماغمو به کتش کشیدم و از بغلش اومدم بیرون
+درسته با این دوتااسکل ازدواج کردم اما به زودی ازشون جدا میشم و واسه همیشه از دست این خاندان مسخره راحت میشم
و بعد درحالی که هق هق میکردم بقیه لباسام رو جمع کردم
▪︎بهت نمیاد گریه کنی
بهش نگاه کردم، زل زده بود بهم
+هوم؟
▪︎بهت نمیاد گریه کنی، قلب آدم مچاله میشه وقتی تو اینجوری گریه میکنی
دستمو توی موهای صورتیم کشیدم تا مرتبش کنم
+میدونی تظاهر چیه؟ مجبورم تظاهر کنم رز، اندازه کل دنیا غم توی دلمه ولی حتی خانواده هم ندارم که از دردام بهشون بگم پس ترجیح میدم بریزمشون تو خودم
با درآغوش گرفته شدنم چشمام گشاد شد
▪︎بهش فک نکن خب؟ هروقت دلت بخواد میتونی روم حساب کنی امگا کوچولو
با حرص شروع کردم به تقلا کردن
+کیش کیش ازم دور شو آلفای بی ادب
ازم جدا شد و با تعجب گفت
▪︎چته؟
+ازم فاصله بگیر زنیکه بی هویت
رز قهقهه ای زد و درحالی که از اتاق میرفت بیرون گفت
▪︎تو اصلا از ریشه خرابی امگا کوچولو
با حرص اداشو درآوردم اه اه چقدر مسخرست که حتی از آلفاهای مونث هم بدنم کوچولو تره
با عصبانیت زیپ چمدونم رو بستم و پشت سر خودم کشیدمش طرف سالن
+آه هیچکسم نمیاد کمک مثلا داماد خانواده کیم شدم دریغ از ذره ای احترام
همینجوری غرغر میکردم که با دیدن تهیونگ از دور نیشم باز شد
+آقایی؟ همسری؟ مرد رویاهای من؟
تهیونگ با بهت به اطراف نگاهی انداخت و بعد به من نگاه کرد
×با منی؟
+آره عشقم
تهیونگ مشکوک به منی ک تازه بهش رسیده بودم زل زد
×چی میخوای ازم؟
با تعجب ساختگی گفتم
+من؟ من چیزی ازت نمیخوام که
ابروهاش رو بالا انداخت و گفت
×او..کی خب بیا دنبالم
دستشو گرفتم و دسته چمدون رو گذاشتم تو دستش
+نه دیگه نشد الان منو بغل کن ببر تو اتاق خستم
×چیزی نمیخواستی نه؟
لبخند گنده ای زدم و ابروم رو بالا انداختم و کشیده گفتم
+نوچ فقط...
چمدونم رو از دست چپش به دست راستش هدایت کرد
×هوم؟
+خوراکی، خوراکی بده بیاد مرد
با چشمای ریز شده بهم زل زد
×چه خوراکی ای؟
با حرص گفتم
+همونی که بهم قول دادی
نوچی گفت و درحالی که با قدمهای بلند ازم دور میشد گفت
×فقط میخواستم خفه شی وگرنه خوراکیم کجا بود آخه مگه بچهای؟
با بهت داد زدم
+مردک بی ارزش فاقد اعتبار، من فحش گذاشته بودم
بدون توجه بهم ازم دور شد
با لبهای آویزون دنبالش دویدم
+حالا که اینطور شد آبروتونو میبرم
وارد اتاقی شد و منم بدو بدو خودمو انداختم داخل اتاق
جونگکوک که تازه داشت مینشست رو تخت از جاش پرید
_هوش یواش بیا تو وحشی ترسیدم مگه اینجا طویلست
با چشمای گشاد شده دستمو روی دهنم گذاشتم
+فحش دادی؟ از نوهی خاندان کیم بعیده...عام هرچند که هیچی از این خاندانِ حیوان بعید نیست اما به کیم بگم شما دوتا باهمید؟
تهیونگ دستشو روی پیشونیش کوبید و گفت
×دست از سرمون بردار
با لبخند شيطنت آمیزی گفتم
+من میرم حموم لباسمو عوض کنم تا اونموقع راحت باشید چون بعدش قراره بیام وسطتون بخوابم
و بعد از برداشتن یک پیژامهی گشاد و تیشرت گشاد تراز اون به سمت حموم رفتم
با عجله لباسام رو عوض کردم و صورتمو شستم و با لگد در حموم رو باز کردم که تهیونگ و جونگکوک رو دیدم که بی تفاوت با فاصله از هم دراز کشیدن
لبهام رو آویزون کردم و گفتم
+چرا همدیگرو نمیبوسید؟
جونگکوک دستشو روی شقیقش کشید و گفت
_به تو ربطی نداره
دهنمو باز کردم که به جد و آبادش فحش بدم اما یهو یادم اومد که چنگیزم نیست
+چنگیزِ آپا چرا نیست
×ببین به جون همون چنگیزت خفه شو سرم درد گرفتخب بچه های قشنگم سلام
اگر که پارتایی که میذارم(پارتهای هدیه)ووت از ۲۰۰ تا بیشتر نشه فقط همون پنجشنبه ها پارت میذارم...
ولی خب اگر پارتای هدیه ۲۰۰ تا و حتییی بیشتر ووت بگیره قطعا منم یه وقتایی بجز پنجشنبه ها ک زمان آپه پارت هدیه میذارم براتون...
خودم نفهمیدم چی گفتم شما بپذیرید و بفهمید لطفا:>
شبتون زیبا
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...