و به سمت پیست رقص قدم برداشتم که دستم اسیر دستای ظریفی شد و به سمت خلوتی کشیده شدم
+هوشش وحشی دستمو ول کن من دلمنمیخواد با تو حرف بزنم
چیزی نگفت و منم دیگه تلاشی برای نجات دادن خودم نکردم بلاخره هنوز وقت برای رقصیدن بود
وقتی به جای مورد نظرش رسیدیم دستم رو ول کرد و درحالی که کتشو درست میکرد گفت
▪︎جیمین متاسفم خب؟ باید توضیح بدم
پوزخندی زدم و ابروهامو بالا انداختم
+اصلا واسم مهم نیست نه توضیحت نه خودت
رز دستشو توی موهاش کشید
▪︎ببین اونا واقعا چیزای بدی راجبت گفتن حتی خیلی خیلی بدتر از چیزی که واقعا بود و ما...ما واقعا نمیدونستیم که اونا دروغ میگن
خندهای کردم
+پس حرف اونارو بیشتر از من قبول داشتید
دستشو توی هوا تکون داد
▪︎اینجوری نیست جیمین ما واقعا متاسفیم مادربزرگ نتونست بیاد چون یجورایی خجالت میکشید، ما واقعا اشتباه کردیم
+معلومه که کردید
▪︎کمکتمیکنیم که انتقام بگیرید
قهقهه ای زدم و با تمسخر گفتم
+نوچ خانم من خودم تنهایی دهن همتونو سرویس میکنم
کلافه دستی به پیشونیش کشید
▪︎ولی جیمین
+خیلی اسیرمی؟ که میخوای ببخشمت؟
لبشو گاز گرفت و منو به دیوار پشت سرم چسبوند و خم شد طرفم و صورتشو نزدیک صورتم کرد
▪︎تو بهترین و بامزهترین امگایی هستی که میشناسم بچه و دلمنمیخواد که باهام مثل غریبهها رفتار کنی
دستمو روی قفسه سینش گذاشتم و به دروغ گفتم
+دهنت مزه لیموی پوسیده میده اگر پول نداری مسواک بخری واست میخرم
با کلافگی به صورتم نزدیک تر شد و با عجز گفت
▪︎لطفا...×اینجا چخبره؟
به طرف صدا برگشتم که همسرای عزیزم رو دیدم
_شما دوتا...
به وضعیت خودمو رز که دقت کردم عمق ماجرارو فهمیدم و محکم رز رو هول دادم و با سلیطه بازی گفتم
+ای وای بی آبرو شدم
و بعد قهقهه ای زدم و به طرف تهیونگ و جونگکوک رفتم و دستم رو لبهی کت جونگکوک گذاشتم و روی لبش، لب زدم
+مزاحم کیسمون شدید ایندفعه بیموقع نیاید
و سعی کردمنسبت به رایحهی تلخ شدشون بی تفاوت باشم
به طرف جایی که جهکیونگ نشسته بود رفتم و خودمو کنارش انداختم
+نقشهرو که یادته؟
◇یادمه، فقط اگر تنهات بذارم مشکلی واست پیش نمیاد؟
لیوان مشروبشو از دستش گرفتم و یک نفس خوردمش و گفتم
+نه حواسم هست، پس من میرم پیششوناز جام بلند شدم و کتمو صاف کردم و به طرف کیم که بهمخیره بود رفتم و روی همون صندلی قبلی نشستم و به تهکوک که شاکی بودن زل زدم انگار کیم بهشون گفته بود رایحشون رو مخفی کنن چون توی اینجور مهمونیا آزاد کردن رایحه ممنوع بود
+خب کیم آماده ای؟
٪بگو
+میخوام برم آمریکا پس به پول زیاد، پاسپورت، خونه و وسیله نقلیه برای اونجا نیاز دارم و همشو تا هفته دیگه ازت میخوام
کیم با عصبانیت دستشو که روی میز بود رو مشت کرد و گفت
٪اینکار رو نمیکنم
پوزخندی زدم و گفتم
+میکنی و باید بگم که خوشحال باش چون آخرین درخواستم ازت همینه
کیم چشماشو روی هم فشار داد و گفت
٪هرغلطی میخوای بکن چون من اینهمه پول خرج توی احمق نمیکنم
از جام بلند شدم و گفتم
+خسیسی کیم خیلی خسیسی(شونمو بالا انداختم)اوکی کیم جیمین بهت قول میده تا هفته دیگه هم اون چیزارو واسم فراهم میکنی هم از نوههای احمقت جدا میشم پیر خرفت
و خواستم برمکه یه چیزی یادم اومد
+راستی تا پنج دقیقه دیگه قراره رقیب اصلیتو ببینی پس منتظرش باش و خوب ازش پذیرایی کنو به طرف پیست رقص رفتم و به جهکیونگ علامت دادم تا مدارک کیم رو به رقیبشون بفروشه چون به هرحال زندگی خرج داشت
وقتی خیالم از جهکیونگ راحت شد حرکاتم رو با آهنگ هماهنگ کردم و سعی کردم لذت ببرم(سوم شخص)
کیم که هنوز نفهمیده بود منظور جیمین چی میتونه باشه سوالی به نوهها و فرزنداش که کم کم داشتن از اون امگا میترسیدن، نگاه کرد
٪منظورش چ...
با نشستن مردی که چندین ساله بزرگترین رقیبشون بود کنارش دقیقا جای جیمین کمی متعجب شد
*اوه سلام کیم جائه اومدم یه خبر بد بهت بدم
و قهقهه مسخره ای کرد و ادامه داد
*همین الان یه آدم خیلی مهربون ۳۰ درصد از سهام شرکتات رو بهم با بهترین قیمت فروخت
و دستش رو جلوی کیم دراز کرد
*بهتر نیست به عنوان همکار به همدیگه دست بدیم؟با ندیدن واکنشی از کیم دوباره قهقهه ای زد و به طرف درب خروجی رفت هرچند چیز خوبی اون بیرون منتظرش نبود
٪اون...اون امگای احمق بلاخره...بلاخره کارشو کرد
همه نگران به کیم که دستاش میلرزید زل زدن
همشون عصبانی و نگران بودن واقعا این یه جورایی پایان خاندان کیم بود
به سمت پیست رقص و اون امگا با موهای رنگین کمانی که با فریبندهترین حالت ممکن هنرنمایی میکرد، نگاه کردن
٪فردا بیاریدش عمارت هرجوری که شده باید باهاش صحبت کنم اگر این وضعیت ادامه پیدا کنه چیزی از خاندانمون نمیمونه
و از جاش بلند شد و به طرف در خروجی رفت و بقیه هم ازش پیروی کردن
سئوک آروم به هانول نزدیک شد و گفت
○واقعا این همون آپای ماست؟
هانول پوزخندی زد و گفت
●این همون جیمینیه که ما ساختیمش سئوک، اگر برگردیم به عقب نگاه کنیم اون از همون شبی که ترکش کردیم عوض شد ما پارک جیمین رو کشتیم، منو تو
○اگر بره آمریکا...دلم براش تنگ میشه
هانول که کلافه بود با صدای بلندتری گفت
●سئوک بس کن اونجا جاش بهتره میخوای بمونه تا باز ما عذابش بدیم؟ نگاه کن اون چه راحت و خوشحال داره میرقصه و چقدر آزاده، قبلش صبح تا شب بخاطر ما کار میکرد بعدشم توی عمارت بخاطرمون تحقیر شد و الان...دیگه راجبش صحبت نکن و باعث عذابم نشو
سئوک لباشو روهم فشار داد و برای آخرین بار به آپاش که بخاطر حس نکردن رایحهی آرامش بخشش داشت دیوونه میشد نگاه کرد، اون میدونست که جیمین از عمد رایحش رو مخفی میکنه اون از وقتی بهش تجاوز شده بود و مارکش کرده بودن رایحش رو مخفی کرده بود و حالا رایحهی کمرنگی که ازش توی عمارت مونده بود داشت از بین میرفت و تموم آلفاهای اون عمارت دلشون واسه رایحهی ملایم اون امگا تنگ شده بودتهیونگ و جونگکوک خودشون رو مقصر تموم ماجراها میدونستن چون حداقل خودشون میدونستن که اونا بخاطر انتقام با جیمین نخوابیده بودن بلکه این تمایل از وقتی به سراغشون اومده بود که با جیمین ازدواج کرده بودن چون محض رضای خدا نگه داشتن خودشون دربرابر اون امگای زیبا و ظریف غیر ممکن بود ولی اونا بدترین راه رو برای خوابیدن با امگا انتخاب کرده بودن...تجاوز
واقعا انتقام سختی گرفتا😂بیچاره کیم
بچا راستش علت تاخیر در پارت گذاری اینه که حمایت نمیکنید
من به بچههای داخل گپ هم گفتم
راستش من واقعا نمیگم فیکام خوبن ولی حداقل یکم لایق حمایت شدن هستن ک...
به هرحال من فقط دارم ادامه میدم بخاطر ریدرای قشنگین که حمایت میکنن
گربان شما نویسنده❤️
مراقب خودتون باشیدددد شب بخیررر
YOU ARE READING
حامی(ویکوکمین)
Fanfictionجیمین وقتی تازه پا به نوجوونی گذاشت به دلایلی مجبور به نگهداری دوتا بچه شد و حالا که اون دو آلفا بزرگ شدن جیمین کاملا احساس خوشبختی میکنه. اما وقتی یهویی سر و کله ی خانواده ی هانول و سئوک(همونایی که جیمین بزرگشون کرد)پیدا شد همه چیز بهم ریخت و جیمین...