_ هی تو مو قرمزه بابات نگفته اینجا عروسی عمه ات نی باید موهاتو بزنی؟
اخمی به لحن نترس و تخس مرد رو به روش کرد
+عمه ای ندارم که بخوام برم عروسیش پرفوسور.
و صد البته تهیونگ هم تخس تر و لجباز تر از اون مرد بود پوزخندی به حاضر جوابی خودش زد ولی با جمله بعدی مرد بادش خالی شد و بغض ته گلوش رو فشُرد!
_میتونم برات یکی بسازم
سکوت همه جا رو گرفته بود یا بهتر بود بگیم بقیه منتظر جواب تهیونگ بودن چون این کشمکش بین ژنرال اول و سرباز کوچولو به دلشون نشسته بود!
ولی با نشنیدن جوابی از اون سرباز دوباره به ژنرال بی رحمشون نگاه کردن تا بیینن این دعوا ادامه داره یا نه!
_ و به جای اینکه زبونتو اندازه اون قد فسقلیت بیاری بیرون برو از نگهبان موزر بگیر موهاتو بزن و تا وقتی نزدی نیا من همیشه اینقدر بخشنده نیس...
پسر کوچیک تر نزاشت که حرف ژنرالش تموم شه و با داد گفت
+چییییییی؟؟؟؟؟موهامو بزنمممم؟؟؟؟؟ خواب دیدی خیره ژنرال جون ، من اینا رو نمیزنم میخوای برات هُجیش کنم ؟؟؟
ن م ی ز ن م
فهمیدییییی؟؟؟؟
همه سربازا با ترس و کمی سرگرمی به ژنرالشون زل زدن و فقط از اون مرد ترسناک یه پوزخند نصیبشون شد!
_که نمیزنی آره؟
پسر سرشو به چپ و راست تکون داد و پاشو به زمین کوبید
+ نه خیر نمیزنم آقای زورگو
مرد پوزخندی زد و از پله ها اومد پایین و به سمت پسر رفت پسر از ترس جمع شد چون اون مرد هرچقدر نزدیک تر میشد بزرگ تر قدبلند تر و ترسناک تر میشد آب دهنش رو قورت داد و چشماشو بست و دستاشو کنار صورتش مشت کرد و منتظر اتفاق بدی بود با گذشت چند دقیقه و نیوفتادن اتفاقی سرشو بالا آورد و با ندیدن مرد پوزخندی زد و دست به سینه ایستاد.
+این بود ژنرال زورگوتون؟ از این میترسیدید این که خیل....
با افتادن تیکه ای از موهای قرمزش جلوی پاش با تعجب به زمین و بعد به صورت های ترسیده سربازا نگاه کرد اون درست فهمیده بود یا توهم زده بود؟
اون مرد موهاشو داشت میزد ؟ بعد از ۱۰ دقیقه که صدای اون شیٔ به شدت رو مخ قطع شد تازه یادش افتاد که گریه کنه.
انگار که از خواب بیدار شده باشه به موهای قرمز زیر پاش نگاه کرد و بعد برگشت سمت اون مرد که با پوزخند بهش زل زده بود.
دهنشو باز کرد تا مرد رو فوش بارون کنه ولی میترسید به شدت میترسید چون محض رضای خدا اون مرد به شدت بی رحم بود و الان میفهمید چرا همه ازش میترسن.
مرد جلوی پای پسر کوچیکتر خم شد تا هم قدش بشه
_ببین منو کوچولو دیگه نبینم واسه من شاخو شونه بکشی مفهومه؟ مثل بچه آدم به حرفام گوش میدی
مرد دستشو بالا آورد و روی بینی پسر کوچیکتر زد
_ و در آخر در امانی
سالن پر از سکوت بود و همه از جمله ژنرال منتظر جواب اون فسقلی بودن و با شناختی که در این چند دقیقه از اون پسر داشتن میدونستن که الان سلیطه گی میکنه ولی با جوابی که پسر داد همه شوکه به پسر و مرد خیره شدند.
پسر با دستی که میلرزید اشکای روی صورتش رو پاک کرد و به چشمای بی رحم مرد مقابلش زل زد
+تو..ت..هق..و...خیلی... بیرحمی....هق...
نفس عمیقی کشید تا بیشتر از این هق نزنه و پیش مرد بیرحم مقابلش خار نشه
مرد پوزخندی به حرکت پسر زد و منتظر بقیه جمله بود
+ دلم واسه کسی که قراره عاشقت شه میسوزه چون تو یه آشغالی و بهت قول میدم حتی بلد نیستی که چطور از یکی محافظت کنی!
و روشو برگردوند و بدو بدو به سمت راهرویی که اتاقا قرار داشت دوید.
وارد اتاق شد و درو بست و رفت زیر پتوی زمخت و چندش اون خراب شده و بغضش با صدای بدی شکست و بلند بلند هق هق میکرد.
اگه کسی از اون جا رد میشد فکر میکرد بچه ی ۲ ساله ای که پستونکش رو ازش گرفتن داره گریه میکنه نه یه پسره ۲۰ ساله!
تو دلش اروز میکرد که جیمین هم اتاقیش باشه ولی اون پسر کی به ارزوش رسیده بود؟
وقتی که مادرش ولش کرده بودو رفته بود؟
یا وقتی که پدرش به خاطر کارش تا صبح خونه نمیومد؟
انگشت شصتش رو داخل دهنش برد و مکید این عادت تخمی از بچگی روش مونده بود و خب تهیونگ رو اذیت نمیکرد پس دلیلی نمیدید که ترکش کنه!
با هر مکش چشماش سنگین تر میشد ولی با شنیدن صدای بد در زود روی تخت نشست و به پسر شلخته رو به روش زل زد!
(جونگکوک)
با تعجب به جای خالی اون پسر زل زده بود.
حرفای اون پسر بدجوری تکونش داده بود چون حقیقت بود!
حقیقت همیشه برای آدما تلخه چه خوب باشه چه بد!
هیچوقت طعم حقیقت شیرین نبود و نخواهد بود!
اگر هم باشه نه برای جئون.
با اخم روی پله ها رفت و شروع کرد به حرف زدن تا اون چوب خشکا رو که امسال بیشتر شده بودن رو بفرسته پی کارشون و به حرفای اون بزغاله قرمز فکر کنه.
_به سمت چپتون نگاه کنید یه راهرو که به یه سالن کوچیک میرسه دقت کنید اونجا مشخصات لازم رو بهتون تویه کاغذ میدن حالا کاغذ شامل چه چیزهاییه؟
شماره اتاقتون، پستی که قراره داشته باشید و توضیحاتش ، ساعت بیداری و خاموشی و.....
مرخصید از فردا شروع میکنید
بدون توجه به احترام سربازا به سمت دفترش رفت....

STAI LEGGENDO
.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.
Casualeخب میریم که داشته باشیم: کیم تهیونگ پسر به شدت لوس و سلیطه که فوبیا داره به سربازی ولی خب باید یه جایی با فوبیات رو به رو بشی. جئون جانگ کوک ژنرال مغروری که همه سربازا ازش مثل سگ میترسن چی میشه این دوتا جلوی هم قرار بگیرن؟ __________________________...