.وابستگی.

6.3K 662 241
                                    

به پسرش که به خوبی تمرینات رو انجام میداد زل زده بود و همراه لبخندی تشویقش میکرد.
به نامجون البته همون دائم الشق بدبخت گفت که مراقب سرباز ها باشه و خودش به سمت اتاقش قدم تند کرد.
سرباز ها بعد از رفتن ژنرال جئون نفس عمیق و یک صدایی کشیدن که باعث تعجب نامجون شد.
یکی از سرباز ها برگشت رو به تهیونگ و شروع کرد وراجی کردن درباره سخت گیری ژنرال جئون.
√ اه این مرتیکه سخت گیر دهنمو گاییده بدبخت زنش
تهیونگ عینک محافظ رو از روی چشماش برداشت و به سرباز قدیمی زل زد.
+چرا همچین چیزی دربارش میگی؟
سرباز درحالی که سعی میکرد تیر ها رو درست به هدف بزنه جواب تهیونگ رو داد.
√چرا نباید بگم؟
چی تو اون حروم زاده دیدی؟
اخلاق تخمیش؟نمیزنم زیرش درسته خیلی خوش‌تیپ و جذابه ولی از وقتی تو پادگانه دهن همه گاییده شده پسر این مرد اصلا محبت حالیش نیست.
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و تمام محبت ها و عشق هایی که آپاش بهش داده بود از جلو چشمش رد شد....
سرباز بعد از اینکه تیر هاش تموم شد عینکش رو درآورد و قبل از اینکه به نفر بعد عینک رو اهدا کنه رو به تهیونگ نگاه کوتاهی انداخت.
√حقیقتا دلم برای کسی که عاشق اون برج زهرمار شه میسوزه اون مرد واقعا قلبش از سنگه اقراق نمیکنم ولی به جای یه تیکه گوشت اون زهرماری سنگ داره سنگ!
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و بعد از دادن عینکش به نفر بعد به سمت بیرون دوید باید هوایی تازه میکرد و به حرف های سرباز فکر میکرد....
زیر درختی که چند وقته پاتوقش شده بود نشست.
اون مرد عاشقش بود یا بهتر بود بگیم دیوانه‌وار میپرستیدش.
تهیونگ لبخندی روی لب نشوند.
خوشش میومد که هیچکس جرعت رفتن به سمت مرد رو نداشت ولی مرد برای اون خرگوشی بیش نبود.
اون دیر متوجه حس مرد به خودش شد خیلی دیر...
خیلی دیر تونست حس های مرد رو درک کنه خیلی دیر...
و الان؟ شاید دیر بود ولی میتونست همه چیز رو درست کنه.
میتونست جبران کنه.
میتونست:)؟
بدون توجه به اشک هایی که روی گونه هاش سرازیر شده بودن به سمت اتاق مرد دوید و بازهم بدون اجازه وارد اتاق شد و باعث غرغر کردن مرد شد.
_اگر من بتونم به تو یاد بدم چطوری بیای تو....تهیونگم؟پسرم؟ چی شده زندگیم.
تهیونگ بلند زیر گریه زد طوری که صداش همه جا رو برداشت بدو بدو سمت ددیش رفت و داخل آغوشش جا خوش کرد.
_به آپا نمیگی چی شده زندگی من؟ دور اشکات بگردم من گریه نکن دردونه بابایی
تهیونگ بیشتر به پیراهن ددیش چنگ زد.
+هق..هقققق...ببرم...فین..بیرونننن...
جئون شروع کرد به مالیدن کمر پسر و حرف زدن زیر گوشش تا بلکه بتونه ارومش کنه...
گوشی پسر رو از کشو در آورد و به دستش داد تا کمی سرگرم شه و خودش به کاراش رسیدگی کنه.

گوشی پسر رو از کشو در آورد و به دستش داد تا کمی سرگرم شه و خودش به کاراش رسیدگی کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now