این پنجمین ظرفی بود که داشت میشکوند و اگر همینطوری ادامه میداد این ماه خبری از حقوق نبود!
پوفی کشید و شروع کرد به جمع کردن خورده شیشه ها.هیون که متوجه شده بود امروز دوستش به شدت حواس پرت شده به سمتش رفت.
دستی روی شونه ی پسر کشید و به سمت انباری اشپزخونه اشاره کرد.
روی صندلی های سرمه ای رنگ کنار انبار نشستن و هیون به دوست سردرگم و کلافه اش زل زد و گفت:
¥خب؟
تهیونگ کلافه به سمت پسر بزرگتر چرخید و ابرویی بالا انداخت.
+چی خب هیون؟
هیون اخمی کرد و ضربه نسبتاً آرومی به پای تهیونگ زد.
¥هر کی رو بتونی گول بزنی من رو نمیتونی پسر!
من یه زمانی هم خونت بودم و خوب میدونم دلتنگ جونگکوکی ولی این کلافه گیت رو درک نمیکنم!هیون دوست دو ساله تهیونگ بود که از طریق هم خونه بودن آشنا شده بودن.
هیون تا چند وقت پیش حدودا ۵ ماه پیش هم خونه تهیونگ به حساب میومد ولی با پیدا کردن یه پارتنر البته بهتره بگیم یه پسر لوس کوچولو که نمیتونه از هیون دور باشه تصمیم گرفت به پیش دوست پسرش نقل مکان کنه....تو این دوسال تنها فردی که کنار تهیونگ مونده بود هیون بود!
البته تهیونگ دوست های زیادی پیدا کرده بود و باهاشون خوش و بش میکرد ولی هیون...
اون تمام اسرارش رو میدونست.آب دهنش رو قورت داد و با بغض به چشم های هیون زل زد.
+هیونی...
هیون پوفی کشید و پسر رو در آغوش کشید.
¥چی شده کوچولوی لوس هیونگ؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بغضش رو قورت داد و شروع کرد به حرف زدن.
+هیون...اون جون من بود..لعنت بهم لعنت به بچه بازیام که باعث شد همچین غلطایی بکنم...
چشاشو به رو به رو دوخت و دستاشو روی رون هاش مشت کرد.
+هیون کاش یکی بهش بگه پشیمونم غلط کردم اصلأ دیگه شیطونی نمیکنم دیگه اذیتش نمیکنم...
هیون سرش رو پایین انداخت عصبی شد...
خیلی عصبی ، تهیونگ برای اون خیلی زحمت کشیده بود و همیشه پشتش رو گرفته بود و الان که نمیتونست کاری براش انجام بده عصبیش میکرد.
با صدای خشدار پسر سرش رو بالا آورد و بهش زل زد.+میدونی هیون جدیدا میترسم میخوام خونه رو عوض کنم ولی از یه طرف هم یه حسی نمیزاره...
هیون مشکوک ابرویی بالا انداخت.
¥منظورت چیه تهیونگ؟
+من دیروز گریه کردم و قاب عکس رو شکوندم و رو زمین خوابم برد ولی وقتی پاشدم نه خورده ریزه بود و نه من روی زمین بودم!
¥تهیونگ محض رضای خدا چرا زودتر نگفتی باید خونه رو عوض کنیم.
تهیونگ به فکر فرو رفت نمیتونست یا بهتره بگیم نمیخواست اون خوب حس میکرد عطر جئون داخل خونه اس.
+ نه هیونگ نمیخوام.
¥به چه علت فاکی دقیقااا؟؟؟؟
تهیونگ بغض کرده بلند شد و ایستاد و پیشبندش رو بست و درحالی که به سمت آشپزخونه میرفت گفت:
+نمیتونم هیون بوی اونو داخل خونه حس میکنم.
هیون بعد از رفتن تهیونگ سریع به سمت گوشیش رفت و با گرفتن شماره مورد نظر منتظر جواب دادنش موند.
با شنیدن قطع شدن بوق ها متوجه شد که فرد پشت خط جواب داده.
¥رئیس تهیونگ به جئون مشکوک شده.
فرد پشت خط پوزخندی زد و با تکون دادن سرش به مکالمه پایان داد.
VOUS LISEZ
.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.
Aléatoireخب میریم که داشته باشیم: کیم تهیونگ پسر به شدت لوس و سلیطه که فوبیا داره به سربازی ولی خب باید یه جایی با فوبیات رو به رو بشی. جئون جانگ کوک ژنرال مغروری که همه سربازا ازش مثل سگ میترسن چی میشه این دوتا جلوی هم قرار بگیرن؟ __________________________...