.دنیا.(پارت آخر)

9.4K 669 123
                                    

جئون محکم پسرش رو به دیوار های سرد عمارت چسبوند و خودش رو از پشت بهش مالوند و شروع کرد به مکیدن گوش پسر و صدای بم و ناله هاش رو داخل گوش پسر خالی کرد.
جفتشون امشب شب هاتی رو در پیش داشتن.

تهیونگ از شدت تحریک شدگی بین زمین و آسمون بود و رسما نمیدونست که باید چه کاری انجام بده و چون اولین بارش هم بود مهر تایید این سردرگمی و کلافگی بود.
مطمعن نبود که درد سوراخش تا فردا صبح خوب شه ولی مطمعن بود تا فردا رنگ پوستش از سفید به بنفش و آبی تغییر رنگ میده.
چیزی نگفت و فقط خودش رو به دست ددیش سپرد.

جئون با عجله دست به سمت شلوار تهیونگ برد که یک لحظه باعث ترس و پریدن تهیونگ شد.
جئون متوجه بود که بار اول پسرشه و اون ترس هایی در دل داره و دلایلش هم موجه هستن.
نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت اولین رابطشون عاشقانه و بی نقص باشه و از رابطه های بعد وحشی گری رو شروع کنه.

اروم دست زیر پای پسرش انداخت و بلندش کرد و بوسه داغی رو با فندقش شروع کرد و در همین حین به سمت اتاق خوابشون قدم برداشت.
همچنان که پسرش رو میبوسید روی تخت درازش کرد و شروع کرد به اروم باز کردن زیپ شلوار پسرش.
بعد از گذشت چند دقیقه جفتشون لخت روی تخت نشسته بودن.
حالا میگید چرا نشسته؟
چون تهیونگ ترسیده بود و نمیزاشت ددیش بهش دست بزنه.

جئون پوفی کشید و به تخت تیکه داد و پسر رو در آغوشش کشید و روی پاش نشوند و شروع کرد به نوازش کردن کمرش و بوسیدن کنار گوشش.
وقتی بدن پسرش ریلکس شد از فرصت استفاده کرد و دستش رو به سمت دیک کوچیک پسرش برد و شروع کرد به مالیدنش.
دستش رو رفت و برگشت از بیضه هاش تا سوراخش میکشد و انگشتش رو روی سوراخش فشار میداد و دوباره این کار رو از سر انجام میداد.

حدودا چند دقیقه این کار رو انجام داد و الان؟
این انگشت های جئون بودن که داخل سوراخ پسرش ضربه میزدن.
تهیونگ بلند بلند ناله میکرد و دهنش باز مونده بود و باعث شده بود بزاقش از چونش سرازیر بشه و صحنه هاتی رو درست کنه.
جئون ضربه های محکمی با انگشت هاش به سوراخ پسرش وارد میکرد و باعث جیغ جیغ تهیونگ شده بود چون اون لعنتی دقیقا به پروستاتش ضربه میزد.
بالاخره بعد از چند دقیقه انگشت هاش رو از سوراخ پسرش کشید بیرون.

همچنان که توی چشای پسرش زل زده بود کنترل کوچکی که روی پاتختی بود رو برداشت و نور اتاق رو خیلی کم کرد.
به سمت پاهای پسرش رفت و از هم بازشون کرد و گازی از داخل رون پسرش گرفت و بوسه ای روی جای گازش کاشت.
تفی روی دستش انداخت و دستش رو سمت پسرش گرفت و با چشم بهش اشاره کرد که اونم تفی داخل دستش بندازه.
تهیونگ به حرف ددیش گوش داد و تفی داخل دستش انداخت و منتظر حرکت ددیش موند.
مرد دستش رو به سمت دیکش برد و شروع کرد مالیدنش با بزاق خودش و پسرش.

تهیونگ با دیدن صحنه هات مقابلش ناله بلندی کرد و با نفس نفس ددیش رو صدا زد.
+با...هققق..با...اههه.باباییی...
جئون پوزخندی زد و روی پسرش خم شد و دیکش رو روی سوراخ پسرش تنظیم کرد و با یکم مالش یهویی خودش رو وارد پسرش کرد که باعث جیغ بلند و وحشتناک پسرش شد.
با این جیغی که تهیونگ زده بود هرکس اگر از اونجا رد میشد فکر میکرد جئون بدجوری داره یکی رو شکنجه میکنه ولی نمیدونست یه باتم سلیطه زیرشه.
شروع کرد به ضربه زدن داخل سوراخ پسرش و باعث جیغ و داد اون کوچولو شد.

جئون بعد از راند پنجم به ساعت نگاه کرد ساعت ۶ صبح بود و هوا روشن شده بود و جئون در همه جای ممکن پسرش رو به فاک داده بود و پسرش هیچ انرژی نداشت تا سرپا وایسه.
+ددی.. بس....بسه..لفا نمی‌خوام خسته شدم درد دارم بابایی هق
جئون متوجه وخامت اوضاع شد.
سریع زیر پاهای پسرش رو گرفت تا روی زمین نیوفته و به سمت کاناپه حرکت کرد.
درسته جئون توی سالنم به فاکش داده بود.
البته اینکه چیزی نیست.
اونا به آشپزخونه هم رحم نکردن.

روی کاناپه نشست و پسرش رو روی پاش نشوند و پاهاشو باز کرد و روی پاها خودش گذاشت و دستش رو به سمت سوراخش برد که باعث جیغ تهیونگ شد.
+بسههههه نمیخوامممم خسته شدممممم
جئون لبخندی زد و گوش پسرش رو بوسید.
_قندک بابایی؟
مرسی که بدنتو بهم دادی زندگی من
مرسی که وارد زندگیم شدی و بهش معنا بخشیدی
حالا میزاری بابایی کامش رو از داخل سوراخت در بیاره ؟
اگر بمونه درد میگیره ها
گل پسر من اذیت میشه ها.

تهیونگ از توجه ددیش بغض کرد و اجازه داد ددیش کارش رو انجام بده.
+بفرمایید بابایی...
جئون لبخندی به بانمکی پسرش زد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن پسرش.
اروم دستش رو وارد سوراخش کرد و شروع کرد به تکون دادنش که کامش از سوراخ پسرش سرازیر شد و صحنه هاتی رو درست کرد.
_اخ اخ فرشته کوچولوی من.
ناز من.
زندگی من.
چقدر تو زیبایی.
چقدر خوبه به زندگی بابایی معنا بخشیدی آخه‌.

روی تخت دراز کشیده بودن و جئون اتاق رو تاریک کرده بود که پسرش رو بخوابونه و خودش بعد از یک ساعت خوابیدن بره و به کارش برسه.
+ ددی؟
جئون حواسش رو جمع کرد و بوسه ای روی موهای پسرش کاشت.
_جانم؟
+ چیشد که اینجوری شد؟ چیشد که از ژنرال اول کشور شدی مافیای اول دنیا؟
جئون لبخندی به پسرش زد و نوک دماغش رو بوسید.
_تهیونگ من!
تو هرچقدر هم که بخوای دنیا رو توی دستت بگیری اون بازم تو رو بازنده می‌کنه.
من من...میخواستم دنیا تو دستم باشه.
ژنرال کل دنیا باشم کشور که چیزی نیست.
میخواستم به همه کمک کنم میخواستم همه خوب باشند ولی میدونی چی فهمیدم؟
اینکه ظلم بیشتر از خوبی فراگیر تره.

تهیونگ خودش رو به سینه بابایش چسبوند و محکم بهش چسبید.
+اگر دنیا بخواد مارو جدا کنه چی؟؟؟
جئون لبخندی زد و محکم پسرش رو در آغوش کشید.
_اتیش میزنم اون دنیایی که بخواد تو رو ازم بگیره زندگیم.










خب سلام به بیبی های خودم.
اینم پارت آخر:)
این فیک رو خیلی دوست داشتم با تموم بگایی ها و شیرین بازیاش و جملاتش.
خواستم عشق رو خیلی واضح به تصویر بکشم و جملاتی که کل احساسات رو داشته باشن.
فیک اولم بود و اگر کم و کاستی داشت ببخشینش
شاید افتر استوری داشت....
ولی ممنونم که تا اینجام باهم بودین
و ممنونم بابت تمام عشقی که بهش دادین:)
و اینکه فیک جدید هم به زودی آپ میشه ولی بعد از یه استراحت چند روزه که نیاز دارم افکارم رو واسه فیک جدید جمع کنم.
خیلی دوستون دارم.
خدافظ:).



.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now