.سرنوشت.

8.2K 712 274
                                    

جئون دستی به صورت پسر کوچولوش کشید و بوسه ای روی گونش گذاشت و در گوشش زمزمه هایی کرد تا بالاخره پسر راضی شد تا چشم هاش رو باز کنه و زیباییش رو به رخ باباییش بکشه...
با دیدن مرد آب دهنش خشک شد پس توهم و یا خواب نبوده و ددیش واقعا جلوش بوده...
+ت...تو؟

جئون لبخندی زد و بینی پسرکش رو کشید.
_اوهوم من!
تهیونگ ته دلش لرزید ولی نه نه نباید به این زودی میبخشید.
اخمی کرد و موهای جئون رو داخل مشت هاش گرفت و محکم کشید و شروع کرد به جیغ جیغ کردن.

+فکر ...فکر کردی کی تو؟؟؟هاااا مگه عروسکتم ولم کنی هی بیای سراغم چندماه باشه هیچ یک سال کافی نبود دوسال ولم کردی.

عصبانی بلند شد و داخل آغوش مرد نشست و شروع کرد گاز گرفتن سر مرد که باعث خنده جئون شد.
+ بعد پرو پرو اومدی دنبالم؟خجالتم خوب چیزیه والااااا

جیمین با لبخند ذوق زده و شروری بهشون نگاه میکرد و دست یونگی رو فشار میداد و هوسوک لبخندی به ذوق پسرش زد.
و نامجون و جین؟
نامجون در تلاش خایه مالی برای جین بود که امشب دو راند داشته باشند.

جئون با صدای گارسون دست های پسرش رو پین کرد و برشگردوند سمت میز تا لااقل چند تکه گوشت بتونه به خورد پسرکش بده اون وروجک بدجوری شیطون شده بود و صد در صد کنترل کردنش سخت بود.

تهیونگ جیغ جیغی کرد و با نفرت به افراد دور میز مخصوصا جیمین نگاهی انداخت و تکونی خورد که باعث سفت گرفته شدنش توسط جئون شد ، نفس های عصبی و آرومی کشید و به آرومی شروع کرد به حرف زدن.

+ولم کن برم نمی‌خوام دور میزی که همه افرادش تردم کردن بشینم جئون!
جئون پوزخندی برای تلفظ فامیلیش توسط پسرش زد از کی ددی تبدیل شده بود به جئون؟
از کی پسرش اینقدر زبون درآورده بود؟
از کی اینقدر ددیش براش غریب شده بود ؟
از کی این قدر فاصله افتاده بود بینشون؟
درسته وقتی جئون تصمیم گرفت دنیا رو به دست بگیره.
ولی برگشت و جنگید.
برای پسرش برای همه چیزش.
درسته دنیا توی دستاش بود ولی وقتی دلبرش تیکه ای از وجودش کنارش نبود چه فایده ای داشت؟
اون دنیا رو آتیش میزد ولی پسرش باید کنارش میموند.

سرش رو کنار گوش پسرش برد و آروم زمزمه کرد:
_پسر بدی شدی تهیونگ بازم باید تربیتت کنم؟
بازم تنبیه ات کنم؟
مثل یه پسر خوب غذاتو میخوری و بعدش هممون باهم صحبت میکنیم.
باشه پسر خوبم؟

تهیونگ چی بلندی گفت و تو بغل ددیش وول خورد که صحنه کیوتی رو درست کرد.
+من پسر تو نیستم اقای محترم ولم کنید برم می‌خوام برم خونه .
جئون عصبی دستشو روی میز کوبید که باعث سکوت کل رستوران شد.
_مثل بچه آدم تو بغل بابایی میشینی تا غذا بخوریم متوجهی تهیونگ؟

تهیونگ بغض کرده اخمی کرد و لب هاشو جلو داد و به سینی غذای رو به روش زل زد.
لباشو داخل دهنش برد و شروع کرد به مکیدن تا شاید از بغضش کم سه
اشتباه نکنید اون هنوزم اخمش رو نگه داشته بود
تهیونگ به شدت تخص شده بود و همین کار جئون رو سخت میکرد.

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon