.سیگار.

10.1K 1.1K 67
                                    

بعد از چند دقیقه انگار که کائنات صداش رو شنیده باشند صدای نگران جئون توی گوشاش پیچید
_تهیونگ اینجایی حالت خوبه؟؟؟
تهیونگ که انگار آرزوش برآورده شده بود با صدای لرزونی شروع کرد به صدا کردن مرد
+ژن..زن
بازم بازم نمیتونست حرفشو کامل کنه و جئون خوب متوجه قضیه شد
_باشه باشه نمی‌خواد چیزی بگیی این برقای فاکی چرا قطع شدن
پوفی کشید و با فکری که به ذهنش رسید تصمیم گرفت با تهیونگ به اشتراک بزارتش
_خب گوش کن بهم بزبز قندی من اسم وسیله ها رو میگم سمت هر کدوم بودی یه صدا از خودت در بیار باشه بچه؟
تهیونگ هومی بلند گفت و جئون خوبه ای زیر لب زمزمه کرد
_خب سمت دری؟
سکوت بود که نصیبش شد
_سمت پنجره؟
بازم سکوت جوابشو داد
اسم چندمکان دیگه رو گفت و رسید به میز
_سمت میزی؟
با شنیدن هوم بلندی لبخندی زد و با غریزه و تصوری که از دفترش داشت به سمت میز رفت که پاش به یه چیز نرم برخورد کرد و بعدش صدای جیغ آرومی
_تویی خوشگله ؟
تهیونگ که با شنیدن تعریف مرد ذوق کرده بود هومی کشید و به پای مرد چسبید
جئون خنده آرومی کرد
_نمیخوای پاشی؟
تهیونگ سرش رو به پای مرد مالید و بیشتر بهش چسبید
مرد پوزخندی به بغلی بودن اون پسر زد و توی ذهنش هزار بار برای خودش تاکید کرد که این پسر به درد ارتش و سربازی نمیخوره!
اروم دست تهیونگ رو گرفت و بلندش کرد که تهیونگ نق نقی کرد
_شیش باید بریم برقو درست کنیم میخوای تو تاریکی بمونی؟؟
تهیونگ که قانع شده بود چیزی نگفت و منتظر حرکت بعدی مرد موند
مرد به سمت در می‌رفت که متوجه شد تهیونگ حرکتی نمیکنه سمت پسر رفت و از زیر بغلش گرفت و بلندش کرد
_جوگیر نشو حوصله نق نق و عرزدناتو ندارم
تهیونگ که به شدت ترسیده و خسته بود توجه ای به حرف مرد نکرد و سرش رو روی شونه مرد گذاشت
جئون به سمت در رفت.
جلوی در ایستاده بود و دستش رو به در میکشید تا دستگیره رو پیدا کنه که با چیز نرمی مواجه شد و اون رو کشید و صدای آخی بلند شد با تعجب داد بلندی کشید و تهیونگ رو ترسوند!
تهیونگ شروع کرد به گریه کردن دوباره اون شوک عصبی بهش وارد شده بود
مرد که چاره ای نمیدید پسر رو مثل بچه ها تو بغلش تکون داد
_شیشش بچه اینقدر نازک نارنجی نباش تموم شد شیششش
بعد از اروم کردن گریه تهیونگ شروع کرد با پسر ناشناس حرف زدن
_تو کی هستی؟
صدای ناله ریزی رو شنید
_با تواممم
پسر که معلوم بود ترسیده زود به حرف اومد
•آخخخ..پاممم من جیمینم ژنرال پارک جیمین تو قسمت مدیریت هستم
تهیونگ که با شنیدن اسم بهترین دوستش تعجب کرده بود سرشو بالا آورد
+چی..چیمی؟
_تو میشناسیش؟
+اوهوم
جئون به خاطر حرف نزدن پسر کوچیکتر پوفی کشید میخواست به پسر تشر بزنه ولی صدای پسر دیگه ای که خودشو پارک جیمین معرفی کرده بود در اومد
•اخ آخ پام.. ژنرال جئون اون شوک عصبی بهش وارد شده تا اروم نشه قرار نیست درست و حسابی..وایییی ..حرف بزنه
جئون پوفی زیر لب کشید
_تو چته الان ای من دم و دستگاهم تو اون شیفت هایی که نامجون گذاشته واسه این پادگان یه برقو نمیتونن....
وسط حرف هاش بود که اتاق روشن شد تشکری از کائنات کرد چون اگه یکم بیشتر می‌گذشت نمیتونست تحمل کنه.
تهیونگ رو روی دستاش جابه جا کرد و به دست چپش سپرد. و به پسر زیر پاهاش زل زد و فاکی زیر لب گفت
جیمین که خون روی پاشو دیده بود جیغ بلندی زد و شروع کرد به گریه کردن.
تهیونگ که گریه دوستش توجهش رو جلب کرده بود برگشت و به دوستش زل زد و وقتی اون رو درحال گریه کردن دید و بغض کرد ولی با دیدن خون روی پای اون پسر مهری بر روی گریه کردنش زد و شروع کرد به گریه کردن جئون که کم کم کنترل اعصابش رو داشت از دست می‌داد سریع دکمه ای که به اتاق مدیریت وصل بود رو فشار داد و بعد از چند دقیقه این هوسوک و یونگی بودن که با ظاهری آشفته به اونها پیوستن.
جئون کل ماجرا رو برای دوستاش تعریف کرد و ازشون تشکر کرد که سریع خودشون رو رسوندن.
یونگی به سمت جیمین رفت و با تیشرتش پای پسر رو بست و اون رو در آغوش گرفت تا به اتاق اورژانس داخل پادگان ببره ولی هوسوک چی؟ اون بیش از حد عصبی شده بود چون روی کسایی که دوست داشت به شدت تعصب داشت و اون جوجه فسقلی جدیدا خیلی روی مخ و قلبش راه میرفت....
با عصبانیت به سمت سربازی که حالا از ترس پشت جئون وایساده بود رفت

¢تو بودی که بهش آسیب زدی؟
با نشنیدن چیزی از پسر اینبار با فریاد و عصبانیت بیشتری سوالش رو پرسید
¢گفتم کار تو بود؟؟
با نشنیدن چیزی دست پسر رو گرفت و انداختش زمین و با فریادی که بیشتر شبیه به عربده بود شروع کرد به حرف زدن
¢وقتی سوال میپرسم جوابمو بدهههههه
جئون که خونش به جوش اومده بود یقه دوستش رو گرفت و کوبیدش به دیوار و با عربده ای بدتر از خودش گفت
_حق نداری تو اتاق من جلوی من اونم به سرباز من بی احترامی کنی فهمیدییییی؟؟؟؟؟
اول بهتره چشماتو باز کنی و به احمق بودن سربازت پی ببری که وقتی برق رفته اومده داخل اتاق و بدون هیچ سر و صدایی می‌خواسته بیاد طرفش کدوم احمقی تو پادگان نظامی این غلطو می‌کنه جانگگگگگ؟؟؟؟؟
الآنم سه تاتون گمشید بیرون تا معلقتون نکردم سریعععع جانگ که دوباره اون روی ترسناک دوستش رو دیده بود سریع دست یونگی رو گرفت و به سمت اتاقک دکتر حرکت کرد.
تهیونگ که به شدت ترسیده بود زیر میز قایم شده بود و با هر هق هقی که میکرد به شدت میلرزید
جئون نفس عمیقی کشید و روی صندلی رو به روی میز نشست
_هی...کله قرمزی بیا بیرون کاریت ندارم
تهیونگ سری به چپ و راست تکون داد و بیشتر خودش رو به میز چسبوند
جئون پوفی کشید و سیگاری از کشو در آورد و روشن کرد پک عمیقی به سیگارش زد و به پایین خم شد و دود سیگار رو ، رو به صورت تهیونگ فوت کرد
تهیونگ صورتش رو جمع کرد و سرفه ای کرد و اخم کیوتی روی صورتش نشوند و به مرد رو به روش زل زد
مرد دوباره کارش رو تکرار کرد دوباره و دوباره سیگارش داشت تموم میشد درست مثل امیدش برای کشیدن تهیونگ از زیر میز به بیرون!
که همون موقع پسر دستش رو روی رون جئون گذاشت و سرش رو بیرون آورد واشاره کرد به صورتش و بعد اشاره کرد به سیگار مرد و اخم رو ته نشین حرکاتش کرد.
مرد لبخندش رو خورد و با صدای خشدار شروع کرد به حرف زدن
_من که نمیدونم چی میخوای بچه
تهیونگ که اخماش با شنیدن صدای خشدار مرد باز شده بود خواست حرکته دیگه ای انجام بده که در به شدت باز شد
÷هی جئون خواستم بگم من دارم جین رو میبرم بیرون واسه شام میتونی راست و ریست کنی وضعیت ر....
هی وایسا ببینم اون پسر کیه زیر پات؟

هی وایسا ببینم اون پسر کیه زیر پات؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


سلام....
چطورید؟
عام خب زیاد اوکی نبودم و پارت قبلی کامنت های زیادی نداشت...
به خاطر همین ذوقی برای آپ نداشتم.
و حرف آخر و به اسپویل کوچیک
دارن بهم نزدیک تر میشن دلیل نمیشه داستان زود تموم شه!
تازه بگایی ها داره شروع میشه....
کامنت؟
ووت؟
(چون کامنتا کم بود عکس نمیزارم دیگه براتون)

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now