.دردسر.

10.3K 971 144
                                    

بعد از گذشت چند دقیقه که خواب تهیونگ عمیق میشد صدای ژنرال دومش دوباره باعث گریه تهیونگ شد...
÷جونگکوک داخلی؟ یه کار فوری پیش اومده....
جئون پوفی زیر لب کشید و شروع کرد به فوش دادن به رفیقش
_ ای من لال خاکت کنم بشر بیا تو
تهیونگ رو توی بغلش جا به جا کرد و به پشتش چند ضربه زد تا گریه پسر رو قطع کنه
نامجون با شنیدن اجازه ورود داخل اتاق شد و با دیدن صحنه مقابلش کرک و پراش ریخت و سریعا دوید و جین رو صدا کرد
و الان بعد از گذشت ۵ دقیقه نامجین با تعجب به صحنه رو به روشون زل زده بودن
_ پسرم خوابش میاد هوم؟ چرا گریه می‌کنی اینقدر ؟مگه بچه ای آخه
تهیونگ خمیازه ای کشید و سعی کرد چشم های خمارش رو باز نگه داره و به حرف های قشنگ مرد گوش بده
چون محض رضای خدا کسی تا حالا اینجوری بهش محبت نکرده بود و تهیونگ تشنه محبت بود!
جئون لبخندی زد و موهای پسر رو بوسید
_بخواب دیگه. پسرم چشمای خوشگلشو ببنده گریه ام دیگه نمیکنه چون پسر من بزرگ شده مگه نه؟
تهیونگ بیشتر خودش رو توی بغل مرد جمع کرد و سرش رو به عنوان تایید بالا و پایین کرد
جئون بیشتر با پسر حرف زد و تو بغلش تکونش داد تا جایی که چشم های پسر گرم شد و خوابید.
اروم پسر داخل آغوشش رو ، روی کاناپه دراز کرد و کتش رو روش انداخت.
برگشت تا به کار نامجون رسیدگی کنه که با جین فضول مواجه شد که درحال فیلم برداری بود!
_اونو پاک می‌کنی جین!
جین گوشی رو به سرعت خاموش کرد و داخل جیب پشتش قرار داد
§حتی فکرشم نکن جئون این فیلم هیچوقت پاک نمیشه
کوک عصبی دندون هاش رو بهم فشرد میخواست حرف دیگه ای به هیونگ تخسش بزنه که نامجون وسط حرفش پرید
÷الان جای این حرفا نیست اومدم باهات درمورد یه چیزی حرف بزنم کوک یه چیز مهم
_خب حرف بزن کی جلوتو گرفته؟
نامجون به چپ و راست نگاهی انداخت
÷به نظرم بهتره تنهایی حرف بزنیم
کوک که متوجه حرف هیونگش شده بود سری تکون داد و اون رو به اتاق شخصیش هدایت کرد و توجهی به فرار ضایع جین نکرد.
روی کاناپه مشکی رنگش لش کرد و اشاره کرد تا هیونگش رو به روش درست روی کاناپه قهوه ای رنگ بشینه.
_ خب چه اتفاقی افتاده که کیم نامجون بزرگ اینقدر استرس داره؟
نامجون دستاش رو بهم گره زد و پوست لبش رو کند
÷ببین ببین کوک می‌دونم نمیخوای ببینیش ولی اون فردا قراره بیاد اینجا و خب به نظرم نرو سمت تهیونگ چون میدونی که چیکار می‌کنه
کوک عصبی دستی به موهاش کشید و پاهاشو به زمین کوبید
_شانس تخمی منه؟ تا اومدم کسی که می‌خوام رو پیدا کنم یه شانس به جفتمون بدم و زندگی خودم رو داشته باشم داره پیداش میشه بیاد اینجا؟ خودش خسته نشد ازاین وضع؟ بزار بیاد یه جوری جوابشو میدم که خودش با پای خودش بره و دیگه برنگرده.

_ خب چه اتفاقی افتاده که کیم نامجون بزرگ اینقدر استرس داره؟نامجون دستاش رو بهم گره زد و پوست لبش رو کند÷ببین ببین کوک می‌دونم نمیخوای ببینیش ولی اون فردا قراره بیاد اینجا و خب به نظرم نرو سمت تهیونگ چون میدونی که چیکار می‌کنهکوک عصبی دستی به موهاش...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now